سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : سه شنبه 90/8/3
سخت آشفته و غمگین بودم…

به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،  
درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...



ارسال توسط نشریه حضور

سلام!

  "النکاح سنتی و من رغب عن سنتی فلیس منی"

این حدیث پیامبر از احادیث صحیحی است که تا به حال حتماً بارها آن را شنیده اید: "النکاح سنتی و من رغب عن سنتی فلیس منی" ولی آیا به معنی و مفهوم آن فکر نموده اید؟
معنی لفظی این حدیث این چنین است: "ازدواج سنت من است، هر کس از آن روی گردانی کند، از من نیست." ولی نکته ای که می توان در مورد آن بحث کرد در کلمه " النکاح" است.
کلمه "النکاح" ، اسم است و به معنی ازدواج کردن نیست، بلکه به معنی ازدواج است. حضرت رسول(ص)، با به کار بردن این کلمه، به این منظور اشاره داشته اند که : ازدواجی که روی گردانی از آن باعث خروج از امت پیامبر(ص) می شود، فقط شامل خواسته داماد یا عروس نمی شود.
ازدواج دارای مرحله هایی است و هر کسی که در این مراحل سهمی دارد، ‏باید با تمام وجود به خوب برگزار شدن آن کمک کند و هر کس کمک نکند و از این سنت نبوی سرپیچی کند، از پیامبر (ص) نیست. (طبق مفهوم حدیث بالا)
سختگیری های بسیار زیاد از طرف خانواده عروس مثل داشتن ماشین، خانه،‏ شغل خوب ، مهریه بالا،‏ عروسی ها و جشن ها ی مجلل و اشرافی با هزینه های سرسام آور، بخشی از سرپیچی های خانواده عروس است که خب (با عرض معذرت!) طبق حدیث بالا، آن خانواده جز" فلیس منّی " هستند.
عدم اقدام برخی پسرها برای ازدواج و عدم همکاری برخی خانواده های پسران برای ازدواج آنان نیز می تواند جز مصادیق "رغب عن سنتی" باشد.
پس مخاطب "روی گردانی از ازدواج" که در حدیث آمده است، داماد نیست بلکه افراد دیگر مخصوصاً خانواده عروس هم هستند.




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/7/28

فرمانده داشت با شور و حرارت صحبت می‌کرد. وظایف را تقسیم می‌کرد و گروه‌ها یکی یکی توجیه می‌شدند. یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند؛ پسر بچه‌ای بسیجی را توی جمع دید. گفت: «تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده.»
پسر بچه بلند شد. خواست بگوید موتورسواری بلد نیستم، ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست. دوید سمت موتور، موتور را توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خنده‏ی همه‏ی رزمنده‌ها بلند شد.

***

یک تانک افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آرپی‌چی‌زن‌ها را صدا زدند.
آن‌قدر شلیک کردند که تانک منفجر شد. پسر که به خاکریز رسید، پرسیدیم کجا بودی؟
گفت: «دیشب که رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛ از بس به ما زور می‌کرد سرشب بخوابیم، بد عادت شدیم.»

***

داخل که شدیم، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه‌اس.»
یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرمانده‌ی گردان تخریبه.»




ارسال توسط نشریه حضور
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار 
مهموندارمیگه چرا این کارو کردی؟ 
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره 
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ... 
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن 
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار 
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟ 
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون
خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!
 

نکته مدیریتی : قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت  ارزیابی کنید



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : چهارشنبه 90/7/27

گاهی وقتها آدمهایی را می بینیم که اگر به آنها غبطه نخوریم پس به که بخوریم!

خدا به این خلایق همیشه لایق؛ چه توانایی های متعدد داده که از کرسی خدمت (و نه قدرت!) هیچگاه پایین نمی آیند!

بسیار کاوش و جستجو صورت گرفته تا قوانین مهم زیر کشف شود تا راز بقاء این آدم ها برای همه بر ملاء که نه(!) آشکار شود!

1** قانون بقاء وزیر:

«وزیر» از بین نمی رود بلکه از یک وزارتخانه به وزارتخانه دیگر منتقل می شود! (مثلا وزیر تعاون بوده؛ وزیر آموزش و پرورش می شود و یا مثلاً همان وزیر تعاون را به وزارت ورزش منتقل می کنند!)

2** قانون بقاء وکیل:

وکیل هم می توانداز بین نرود و اگر  بموقع موضع سیاسی اش را اصلاح کند از یک دوره به دوره دیگر مجلس منتقل می شود!

مثلاً می شود:

نماینده مدافع سردار سازندگی که اصلاح طلب بوده و اصول گرا می شود و همچنین حامی احمدی نژاد است ولی از جریان انحرافی متنفر است و .............................. (نقطه چین ها را زیاد گذاشتم تا این نماینده؛ خدای ناکرده کم نیاورد!)

3** قانون بقاء مدیر:

مدیر؛ مدیر است دیگر!   مگر آنکه «خلاف» آن ثابت شود!

استثنائاً این یکی را ثابت می کنیم!

اثبات: انتشار «خلاف» مدیران؛ خلاف قانون است! پس هرگز «خلاف» آنها ظاهر نشده و هیچگاه اثبات نمی گردد!

4** قانون بقاء رئیس:

«دنیا» را که می دانید؛ فانی ست! «پول» را هم که بهتر می دانید؛ چرک کف دست است! در مورد این «صندلی های ریاست» هم که از قدیم و ندیم گفته اند؛ به کسی وفا نمی کند!....

همه اینها که گفتیم از فرمایشات آقای رئیس مادام العمر است!

5** قانون کلی و فراگیر جاذبه ریاست:

ریاست جاذبه دارد!

اول به نام عشق خدمت!

دوم به نام انجام رسالت!

سوم به نام سنگینی مسئولیت!

چهارم به نام اقتدار ریاست!

پنجم به نام ثبات قدرت!

ششم به نام .....

ریاست جاذبه دارد و البته با نام های متعدد!

مگر آنکه یکی مثل شهید رجایی پیدا شود که گاهی کنار صندلی اتاق کارش بنشیند و به آن صندلی نگاه کند و خودش را مفصلاً نصیحت نماید!

 




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   56   57   58   59   60   >>   >

اسلایدر