سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : پنج شنبه 90/3/5

کاش میشد بچه ها را جمع کرد

***

سنگر آن روزهـا را گـــــرم کرد

***

کـاش میشد بار دیگر جبهه رفت

***

جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت

*********نشریه حضور********

خداییش صلوات نداشت




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : سه شنبه 90/3/3

شبی پسر کوچکی پیش مادرش که در آشپزخانه شام درست میکرد رفت و کاغذی به او داد. مادرش دستش را با پیشبند خشک کرد و آن کاغذ را به شرح زیر خواند:

بابت زدن چمن ......... 5 دلار
بابت تمیز کردن اتاقم ......... 1 دلار
بابت خرید برای شما .......50 سنت
بابت مواظبت از برادر کوچکم ... 25 سنت
بابت بیرون بردن سطل زباله ......... 1 دلار
بابت دریافت گواهینامه قبولی ....... 5 دلار
بابت نظافت حیاط ......... 2 دلار
جمع بدهکاری ........... 75/14 دلار

مادر به پسربچه که منتظر ایستاده بود نگاه کرد و افکارش را در ذهنش مرتب کرد سپس مداد را برداشت و پشت آن کاغذ این عبارات را نوشت:

بابت نه ماهی که تو را حامله بودم و در درونم رشد می کردی .... حساب نمیکنم، مجانی
بابت تمام شبهایی که بیدار نشستم و از تو پرستاری کردم و برایت دعا کردم .... حساب نمیکنم، مجانی
بابت تمام زحمات و اشکهایی که در این سالها باعث شان تو بودی .... حساب نمیکنم، مجانی
بابت تمام شبهایی که با ترس گذراندم و نگرانی هایی که می دانم در پیش دارم .... حساب نمیکنم، مجانی
بابت اسباب بازیها، غذاها و لباسهایی که برایت خریدم و حتی پاک کردن بینی ات .... حساب نمیکنم، مجانی
و وقتی تمام اینها را با هم جمع کنی، کل هزینه عشق واقعی .... حساب نمیکنم، مجانی

وقتی پسرک خواندن آنچه را مادرش نوشته بود تمام کرد، چشمهایش پر از اشک شده بود. در چشمان مادرش نگاه کرد و گفت: «خیلی دوستت دارم، مادر؛ خیلی دوستت دارم» سپس مدادش را برداشت و با حروف درشت نوشت: تمام و کمال پرداخت شد




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : دوشنبه 90/3/2
ولادت حضرت یاس ، بانوی مهر و پاکی و روز مادر بر همه مادران و مردان و زنان رهرو پاکدامنی مبارک باد .





ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/2/29

در شـعـلـه و شـور عـشـق پـــروانـه‌صـفـت بـودنـد
تـــا کـرب‌وبـلا مـی‌رفـت آن بـــــال کـه بـگـشـودنـد
 

 ****

از آن هـمـه خـــون صـحـرا شـد بـاغ شقـــایـق‌هـا
در معرکه می‌رفتند با نغمه‌ی یا زهرا
(سلام‌الله‌علیها) 

 ****

   دیدند گلستان را در شعله چو ابراهیم(علیه‌السلام)
گـــفـتـــــنـد خـــداونـــدا آمـــــاده‌ی ایـن راهـــیـــم
 

 ****

هــرکس که سعادت داشت بر جبهه ارادت داشت
ایــن خـانـه مصفا بـود تـــا بـوی شـهـــادت داشت
 

 ****

دیـــدنـد شـکـــوفـا شـد گل‌هـــــای اجـــابـت زود
معـــــراج دعـــاهـاشـان در صـبـح دوکـــوهـه بـود
 

****

آن سینه‌ی پراحساس شد مست شمیم یـاس
تا علقمه می‌رفتند با پرچم یا عبــاس
(علیه‌السلام) 

 ****

   بر غـنچه‌‏ی لب‌هاشان لبیک حسینی بود
امیـد دل آن‌ها لـبـخـنـد خـمـیـنـی(ره) بود
 

 ****

در مـعرکه‌هـا رفتند تـــا پـیـش خـــدا رفتند
بــــا تـشـنـه‌لـبـی آخـر تـــا کـرب‌وبـلا رفتند
 

 ****

  گفتـــند که ما رفتیم از کـــرده‌ی خود شـادیم
این نهـــضت خـونـیـن را در دست شما دادیم
 

 ****

تـــــا زنده به ایمانیــــم تـــــا در خـط قـرآنیـــم
بــــا لطـف امـام عصـــر
(عج) در راه شهیدانیــم 

 ****

  من تشنه‌ی‌خورشیدم، در این شب‌بارانی
دل‌تنگ تـوام بـرگـرد، ای مــــاه جمـــارانی
 

 ****

ایام خوش‌آن روزی، که سینه‌حسینی بود
شـــــب‌ها دلم روشن، بـا نور خمینی بود
 

 ****

 ما شـــــمع ولایت را، هستیــــم چو پروانه
در قـــــافله‌ی عشقیـم، بـا رهــــبـر فـرزانه
 

 ****

صد شکر که شیعه سر، در خط ولی دارد
ای عهد شکن کوفه، این خطه علـی دارد




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/2/29

انشای من

پدرم همیشه می‌گوید:
"این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند"
البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.
تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید: "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند"
مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است.
ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.
ما اصلن ماهواره نداریم.
اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.
در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند.
مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.
از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.
ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   76   77   78   79   80   >>   >

اسلایدر