• وبلاگ : نشريه حضور
  • يادداشت : دروغي بنام عصر ارتباطات
  • نظرات : 7 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    گاو ماما ميكرد
    گوسفند بع بع ميكرد
    سگ واق واق ميكرد
    و همه باهم فرياد مي زدند حسنك كجايي
    شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و درآنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن ميكند.او هر روز صبح بجاي غذا دادن به حيوان ها جلوي آينه به مو هاي خود ژل ميزند.ديروز حسنك با كبري چت مي كرد.كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم گرفته بود حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت ميكرد.پتروس هميشه پاي كامپيوتر(و اخيرا موبايل)نشته بود و چت ميكرد.پتروس ديد سد سوراخ شده اما انگشتان او درد ميكرد چون زياد چت كرده بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ديگر ميشكند
    پتروس در حال چت كردن غرق شد...

    سلام.خيلي قشنگ نوشتيد.موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام ....... ممممممنون