سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : شنبه 94/2/12

 

اینها غریبه نیستد، اما چقدر غریبند میان آشنایان

 داشتم میان قبور شهدا قدم می زدم و سنگ نوشته مزار ایشان را می خواندم.

یک سردار بود و دیگری سرباز،

یکی ارتشی بود و دیگری بسیجی،

یکی پیر بود و دیگری جوان و خلاصه همه و همه آرام کنار هم آرمیده بودند.

جسم هایی که روزی حامل روح هایی آسمانی بودند،

روح هایی که اینک جایگاهشان جوار رحمت الهی است و بس؛

چرا که فرمود « وَ لا تَحسَبَنَ الذینَ قُتِلوا فی سَبیل الله امواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقون »

در حال سیر بین این عرشیان فرش نشین بودم که به قطعه ای برخوردم که تمام شهیدانش سردار بودند،

آری همگی سردار بودند اما سرداران بی پلاک 

سردارانی که گم نام بودند و نام آور،

سردارانی که آنقدر با اخلاص بودند که حتی راضی نشدند برایشان مجلسی بگیرند و نام آنها را آزین بخش کوچه ها و خیابان ها کنند.

اگر خوب دقت می کردی می توانستی بوی بهشت را  استشمام کنی،

گر چه کوچک بود اما انگار آسمان را در خود جا داده،

کافی بود به امواج زیبای آن دل بسپاری تا تو را به خدا برسانند،

فانوس های سرخ رنگی را می دیدی که معلوم بود یک یک آنها را با عشق و شور و اعتقاد در زمین کاشته اند

و معلوم نبود چقدر پای هر یک از آنها اشک ریخته اند که اینطور قد کشیده و خدایی شده بودند.

آری اینها همه سردار بودند، سردارانی که رفتند تا به ما درس آزادگی بیاموزند،

رفتند تا ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم،

و چقدر با مفهوم بود این جمله « آنان که رفتند کاری حسینی کردند بعد از آنان ما چه کردیم؟ » 

واقعا ما چه کردیم؟! چقدر راه آنان را ادامه دادیم؟

چقدر به یادشان هستیم؟ اصلاً چقدر به آنها سر می زنیم؟

یادمان هست آخرین باری که به قطعه شهدا رفتیم کِی بود؟! 

یادمان هست آخرین باری که به یکی از مادران شهدا سر زدیم و از او حالی پرسیدیم کی بود؟!

دلم سوخت ... نه به برای آنان چرا که ایشان سعادتمندترین مردمند

بلکه دلسوزیم برای خودمان بود که چقدر راحت در این دنیا غرق شده ایم و فراموششان کردیم.

نه بهتر است بگوییم خودمان را فراموش کردیم.

یاد وصیت نامه شهید حمید باکری افتادم و اینکه چقدر بی سر و صدا اکثرمان به دسته های اول و دوم پیوسته ایم.

باید یادی کرد از سید شهیدان اهل قلم که چه زیبا فرمود " شهیدان برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده "

مراسم غبار روبی و عطر افشانی مزار شهدای گمنام(سرداران بی پلاک)

قطعه 40 بهشت زهرا (س) تهران

24 اردیبهشت همزمان با اقامه نماز مغرب و عشاء

کسب اطلاعات مراسم از طریق شماره 09128430082




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : چهارشنبه 92/7/3

شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت

شهید سید حمید قدرتی از زبان جانباز علیرضا تقی ملک

این داستان برای اولین بار و توسط نشریه حضور در اینترنت منتشر می شود

شب عملیات بود

شهید دستغیب همراه بچه ها برای روحیه دادن آمده بود

آیت الله دستغیب چنان با نوجوان سید حمید قدرتی صحبت می کردند که گویی سال ها است که همدیگر رو می شناسند

سید حمید آهسته صحبت می کرد

همه در تعجب بودند و دوست داشتند ببینند این نوجوان با آیت الله چه می گوید

سید حمید گفته بود امشب شب عملیات است و من به شهادت می رسم و جنازه ام مدتی مفقود می ماند

آیت الله دستغیب از نوجوان سوال کرده بود ...

آیا من هم در این عملیات شهید می شوم

بسیجی نوجوان سید حمید قدرتی گفته بود نه شما امشب شهید نمی شوید

بلکه در سنگر خود به شهادت می رسید

خدا میداند چه شد که یکی از بچه های خلافترین محله های تهران (اتابک) به این درجه از معرفت رسیده بود




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : سه شنبه 92/7/2

شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت


چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.

گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".

گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".

ــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین/ تو که آن بالا نشستی،ص39-40




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : یکشنبه 92/6/31

شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت

پدر پسر شجاع و پسر پدر شجاع در منطقه کم نبودند

که در کنار هم و گاه در نقطه ای دور از هم با انگیزه ای مشترک از حیثیت انسانی و ایمانی خود دفاع می کردند.

بچه ها گاهی احساسات پدری آنها را محک می زدند.

حاجی از آقازاده چه خبر!

هر کجا هست خدا یار و نگهدارش باد.

از سه حال خارج نیست:

یا زنده در گردان است، یا کشته در میدان است یا گوشه زندان است. (اسیر شده است)




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 92/6/23

 مستند عمو حسن شرح ساده ایی بر زندگی پدر شهید ابراهیم رضایی که خادم باصفای مسجد هم هست و روایتی از مادر این شهید که غم فرزندش هنوز برایش تازه است. 

باتوجه به نا مفهوم بودن بخشی از صدا بهتر است از زیرنویس استفاده نمایید

.:دانلود با کیفیت متوسط:.     36مگ

.:دانلود با کیفیت خوب:.         66مگ

.:دانلود با کیفیت عالی:.       117مگ    (جدید)

.:دانلود زیرنویس فارسی و انگلیسی:. (جدید)

 

.:مشاهده در روشنگری:.

.:مشاهده در آپارات:.

.:باز نشر در سایت آوینی:.

.:باز نشر شده در سایت عمار نامه:.

 .:مشاهد در یوتیوب:.

 

پدر شهید آنقدر در محله به خوبی مشهور است که همه او را عموحسن صدا می کنند.

آقای میرزایی تصویر بردار ما بودند، ایشان تا آن وقت عموحسن را ندیده بود و اصلاً بچه آن محل هم نبود وقتی می خواست با او صحبت کند به او می گفت، عمو حسن!

وقتی می نشینی پای حرفشان حس می کنی در مقابل کوه ایستادی

پدری که  هنوز می گوید پشیمان نیست که فرزند 19 ساله اش کشته شد و مادری که حس مادریش از اشک های جاری پر مهرش نمایان است

اما به فرزندش که غیرت داشته و نگذاشته ناکسان به آب و خاک این کشور کوچکترین دست دارزی کنند افتخار می کند

مادر روز و زمان شهادت فرزندش را دقیق به یاد دارد

وقتی از توقعش از جوان های امروزی می پرسی پاسخ ساده و کوتاهش حس تکلیفی روی دوشان می گذارد که تا بحال حس نکردیم.

وقتی از سختی ها می گویم با لبخند روی لبشان جواب ما را می دهند، انگار حالشان مثل ما نیست که با قدری سختی کم بیاورند.

از مسجد می گوید از سختی ساختش و از اینکه فرزندش به او گفته خادم مسجد بمان و او سی سال است به حرف پسرش مانده و هنوز خادم مسجد و عمو حسن یک محله است...

اینکه وقتی در محله پرس و جو می کنی دیگر کسی شهید ابراهیم رضایی را یادش نیست، خیلی ها فقط اسم او را شنیده اند ، اما همه عمو حسن را می شناسند

وقتی مزاحمشان شده بودیم که ضبط بگیریم آنقدر تشکر کردند که خدا می داند...

مادر شهید هنوز هم داغ ابراهیم برایش تازه بود، صحبت از ابراهیم که می شد اشک از چشمانش سرازیر می شد،

وقتی هم که می خواست ما را دعا کند هی می گفت ابراهیم ام شفاعت تان را بکند

اولین اکران شب میلاد امام حسن علیه السلام تو مسجد محل بود،

فرستادیم به بهانه جشنواره یکی یا دو جای دیگر هم اکران شود،

الآن هم از طریق فضای مجازی در دسترس شماست

ببینید یک پیرمرد 80 ساله چه قدر سر زنده و با نشاط است و در تمام وجودش مهر پسرش نمایان است




ارسال توسط نشریه حضور
   1   2   3   4   5   >>   >

اسلایدر