سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

نزدیک کارون بودیم!
اکبر کاراته، بیل و کلنگی برداشت و رفت پشت آشپزخونه.

حاجی گفت:" اکبر چیکار داری؟"
گفت:" می خوام گراز بگیرم" و تا ظهر گودالی رو کند و سرشو با برگهای نخل پوشاند.
منتظر بود شب بشه و گرازی بیفته تو گودال.


شام که خوردیم اکبر کاراته گفت:" بچه ها بریم گرازو بگیریم!"
و بعد، از سنگر رفت بیرون.
بچه ها هم رفتند تا اکبر رو در گرازگیری همراهی کنند.


نزدیک آشپزخونه بودیم که صدای آه و ناله ای رو شنیدیم.
اکبر گفت:" صدای گراز بی زبونه".
و دوید طرف گودال.


نزدیک گودال که رسیدیم صدای آدمی رو شنیدیم. ایستادیم و خوب گوش کردیم.
صدای آشپز بود. رفتیم جلوتر و درست گودالو نگاه کردیم.
خود آشپز بود.


اکبر کاراته قاه قاه خندید و گفت:" تو اینجا چیکار می کنی؟".
آشپز داد زد:" آمده ام سرتو رو ببرم! کله شق!".


خواسته بود استخونها رو بریزه کنار آب، افتاده بود تو گودال.

جیغ و داد می کرد و می گفت:" اکبر کاراته! اگه دستم بهت نرسه؟!

خودم می اندازمت جلو گرازها تا درسته قورتت بدن.

چرا برو بر منو نگاه می کنید؟! بکشیدم بالا، مردم!".
اکبر کمک که نکرد، هیچ؛ گفت: اینم نشد گرازگیری" و رفت.




ارسال توسط نشریه حضور

اسلایدر