سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس بوس 

گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر 

بعد از قطع کردن تلفن: 

دخترها: واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد 

پسرها: بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : یکشنبه 90/6/27

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/6/24

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره
مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما
استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم
تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم.. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی
ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.. نمیدونست با تنها 10 دلاری که در
جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه.. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو
بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات)
داشت ... پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد:
«من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین... میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.
 
نتیجه های اخلاقی:
1. اینترنت چاره ساز زندگی نیست.
2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر
میشی.
3. اگه این نوشته رو از طریق ایمیل دریافت کردی، تو هم
نزدیکه که آبدارچی بشی به جای میلیونرشدن.....!!!
درجواب این نوشته به من میل نزن، من دارم ایمیلم رو میبندم
تا برم گوجه فرنگی بفروشم!!!!




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : چهارشنبه 90/6/16

در حالت نمازم و افکار من پریش
در فکر قسط وام عقب مانده ،قبض و فیش
تکبیر چون که گفتم و بستم نماز را
وقت سحر که وضع هوا بود گرگ و میش
آمد به یاد بنده سخن های همسرم:
این که مرا دوهفته و اندی ببر به کیش
چون در رکوع رفتم و دولا شدم یواش
رفتم به فکر اینکه زمن برده اند دیش
دیشی که هست بر سر هر بام خانه ای
باشد قاچاق مثل کریستال یا حشیش
در سجده یادم آمد از آن لعبتی که دوش
در پارک دیدمش خوش و خندان پر از قمیش
آمد به یادم از خم ابروش در نماز
شد حالتم چو حافظ و محراب درخروش!
از شدت خروش به هم ریخت قافیه
گویا زدند مغز مرا با کلنگ خیش
برخاستم برای رکعت دوم بلا درنگ
آمد به یادم اینکه شده نانمان فینیش
از دست این شکمبه ی خود گشته ام اسیر
چون می خورم سه وعده غذا قد گاومیش
بستم قنوت تا که بخوانم خدای را
رفتم به فکر زخم زبانهای قوم وخویش
از طعنه های عمه و از مکر زن داداش
از با جناق بی رگ و چسبنده چون سریش
او که تمام عمر نخوانده نماز خود
اما نهاده بهر تظاهر سه قبضه ریش
یا آن فلان کسک که به قانون و هرچه هست
با کاراحمقانه ی خود کرده است جیش
در حالت تشهد و حمد و ثنای حق
رفتم به فکر موجر و تعویق پول پیش
گفتم به خود که می شود آیا بیاورم
در نرد زندگانی و در عشق جفت شیش؟
القصه شد تمام نمازی که طی آن
بودم به فکر دیش و قمیش و سریش و کیش




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : یکشنبه 90/6/13

امان از این "پول"


با اون میشه یه خونه خرید،
ولی نمیشه باهاش محل آسایش خرید.
میتونی باهاش ساعت بخری،
ولی نمیتونی باهاش فرصت بخری.
من میتونم با پول برات مقام و درجه بخرم،
ولی احترام را نمی‌تونم واسه‌ت بخرم.
میتونم برات یه رختخواب بخرم،
ولی خواب خریدنی نیست!
میشه باهاش کتاب خرید.
ولی دانش و معرفت را نمیشه.
اون میتونه واسه تو دارو تهیه کنه،
اما تندرستی را نمیتونه.
با پول میشه خون تهیه کرد،
ولی زندگی خریدنـی نیست.
بنابراین میبینی که پول همه چیز نیست.
و اغلب هم باعث ایجاد رنج و زحمت میشه.
من اینا را بهت گفتم، چون من دوست تو هستم
و به عنوان یه دوست میخوام که
رنج و زحمت را ازت دور کنم.
بنابراین هر چی پول داری، بفرست واسه من.
و من رنج داشتن اونو به جای تو تحمل میکنم.
(لطفاً فقط وجه نقد بفرست و گوشه هاش هم حتماً سالم باشه!)




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

اسلایدر