بیچاره مادرم ! مدتی است که گیر داده باید حتماً ازدواج کنی!
مادرم از ترس شهادت، میخواهد ازدواج کنم تا شاید به خاطر عروسش هم که شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر این، همه فکر و ذکرش این شده تا مرا سروسامان دهد. این است که هر وقت به مرخصی میروم میگوید، حتما باید این بار ازدواج کنی. من هم تصمیم گرفتهام تا جنگ تمام نشده ازدواج نکنم و تا پیروزی در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر که به مرخصی رفته بودم پایش را در یک کفش کرد و گفت که حتما باید این بار ازدواج کنی.
از من خواست نشانی دختری را به او بدهم تا به خواستگاریاش برود. هر چه کردم تا موضوع خواستگاری را عوض کنم نتوانستم.
زیرا این بار با دفعهای دیگر فرق میکرد. مادر تصمیم گرفته بود به هر نحوی شده از من نشانی دختری را بگیرد تا از آن دختر برایم خواستگاری کند.
بعد از ساعتها پافشاری، ناچار برای اینکه این قضیه را تمام کنم، نشانی الکی را در قریه نیار به او دادم.
اسم و فامیلی دختر را از من پرسید، گفتم فامیلیاش را نمیدانم ولی اسمش مریم خانم است.
آن روز مادر خوشحال و خندان برای این که دختر را ببیند و از او خواستگاری کند، از خانه بیرون رفت. بعد از دو ساعت وقتی به خانه برگشت، دیدم عصبانی است. به قول معروف توپش پر بود.
مفصل با من دعوا کرد. در حالی که میخندیدم گفتم: ندادندکه ندادند! من که نمیخواهم ازدواج کنم. این نشانی را هم به خاطر این که شما را ناراحت نکنم، در اختیارتان گذاشتم.
مادر در حالی که دست از دعوا کشیده بود و همچون من میخندید گفت: آخر پسر نشانیای که به من داده بودی، نشانی پیرزن نود سالهای به نام مریم خانم بود. همه او را میشناسند با این کار پاک آبرویم را بردی!
آن روز با مادر به خاطر این خواستگاری کلی خندیدیم. ...
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]