سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : چهارشنبه 92/1/21

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را
به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : دوشنبه 92/1/19

نهم آبان 1359 و پس از سقوط خرمشهر، ارتش بعث عراق تصمیم گرفت که آبادان را نیز اشغال کند و به همین دلیل، این شهر را محاصره و از سمت کوی ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد.


این بخش از شهر، دور از مرکز آبادان بود و با توجه به درگیریهای فراوان، نیروهای زیادی در آنجا نبود تا آن که شهید دریاقلی سورانی ـ که یک اوراقچی ذوالفقاری بود ـ متوجه شد و با دوچرخه به سمت شهر حرکت کرد تا مسئولان سپاه را خبر کند و همان طور که رکاب می ‌زد، فریادکنان مردم را به سمت ذوالفقاری هدایت ‌کرد.

مردم نیز با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانه‌ها بیرون آمدند و با هر چه در دست داشتند، از چوب و چاقو و بیل و کلنگ به سمت ذوالفقاری حرکت کردند.

در همین هنگام، دریاقلی که دوچرخه‌اش پنچر ‌شد، دید که دیگر قادر به حرکت نیست، بنابراین پیاده شده و با دویدن، خود را به سپاه آبادان رساند و موضوع را به فرماندهی سپاه گفت و نیروهای سپاه و بسیج هم سریع به سمت ذوالفقاری حرکت کرده و از سقوط آبادان جلوگیری کردند.




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : دوشنبه 91/12/7
نرخ جدید خوراکیها در ایران :)
میگین نه حساب کنید
---------------------------
یک دانه گردو
300 تومان
-------------------------------------
یک قاشق عسل
350 تومان
-----------------------------------
یک قاشق مربا
250 تومان
------------------------------------
یک تکه از پیتزای کوچک
1100 تومان
------------------------------------
یک عدد پسته
60 تومان
------------------------------------
گوشت چرخ کرده برای یک همبرگر
2000 تومان
-------------------------------------
یک عدد فندق
40 تومان
-----------------------------------
یک لقمه نان کره و پنیر
120 تومان
--------------------------------------
یک لیوان شیر
400 تومان
---------------------------------------
یک پرس دیزی در قهوه خانه
7000 تومان
---------------------------------------
یک کف دست نان سنگک
60 تومان
-----------------------------------------
یک قاشق روغن زیتون
300 تومان
------------------------------------
اینا رو گفتم تا زود قورت ندید و بیشتر بجوید



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 91/11/26

ما معتقدیم که ” عصرِ ارتباطات ” نام ِ دروغینی بیش نیست
مثل ِ همان پدر و مادرهایی که دخترهای سبزه ء خود را ” سپیده ” مینامند
پسرهای کچل خود را ” زلفعلی ” و «سندرمِ داون» دارهای خود را ” فهیم” می خوانند
سیاستمداران و مدیران و بزرگان ِ بشریت هم به دروغ این عصر را ” عصر ِ ارتباطات ” مینامند!
این عصر ، عصر ِ ” تنهایی و در خود فرو رفتن ” است!
اینکه در جیب ِ همه ، از پیرمرد ِ 80 ساله ی محله ی ما تا بچه های 5 ساله  مهد کودکی یک تلفن ِ همراه است
دلیلی بر با هم بودن ِ آدم ها نیست.
هیچ کس یک ظهر ِ دلگیرِ جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی هم صحبتی ،  زنگ نمی زند و نمی پرسد ” حالت خوب است؟ ”
هیچ کس تو را به نوشیدن ِ قهوه های بیمزه ی کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه ی کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر ِ بد اخلاقش دعوت نمیکند!
هیچ کس نمی گوید بیا با هم برویم جاده چالوس و کباب و ماهی ِ قزل آلا بخوریم
هیچ کس تو را به پیاده روی یک عصر ِ پاییزی دعوت نمیکند.
هیچ کس حتی تنهایی اش را با تو سهیم نمیشود.
وقتی زنگ می زنند با خودت شرط می بندی که حتما کاری از تو توقع دارد و بدتر از آن شرط می بندی برای پرسیدن حالت زنگ زده است یا کاری دارد و همیشه می بازی
تماشایی است تعجب دوستان و اقوام وقتی فقط بخاطر دیدنشان بهشان سر می زنی یا تماس می گیری.
سهم ِ ما از ارتباطات، گسترش ِدردسرها و گرفتاریهایمان است.
عصر ِ ارتباطات  فقط یک فریب است.
ما وسایل ِ ارتباطی را گسترش داده ایم که مادرها هر زمان دلشان خواست به فرزندان ِ بخت برگشته زنگ بزنند که ” کدوم گوری هستی ؟ ”
زن ها به شوهرهایشان زنگ بزنند ” کجایی؟ چرا دیر کردی؟ ”
شوهرها زنگ بزنند که ” به مامانم زنگ بزن حالش را بپرس ”
فرزندها به پدرهایشان بگویند” سر ِ راه برای من سی دی جدید ِ بِن 10 هم بخر با چیپس ِ فلفلی و ماست ِ موسیر! “
ما هی هر روز تنها تر شدیم.
هر روز منزوی تر شدیم.
هر روز مجازی تر شدیم.
ما در دنیای مجازی غرق شدیم!
ما یادمان رفت به پدربزرگ و مادر بزرگ هایمان سر بزنیم ،
چون هر بار که می خواهیم از خانه بیرون برویم ،
چراغ ِ اسم یک عالمه از دوستان ِ مجازی ِ ما روشن است و دلمان نمی آید بدون ِ ” گپ زدن ” با آنها برویم
و وقتی ” گپ ” ِ ما تمام میشود دیگر دیر شده و خسته شده ایم از بس با کیبورد حرف زده ایم!
این گونه است که وب کم ها زیاد میشود و اِسکایپ و اوووو ! همه گیر تر می شوند
اینگونه است که ما مجازا عاشق ِ ” ع ” میشویم و “ع ” مجازا عاشق ِ ” الف ” و ” واو” می شود
و آنها مجازا عاشق ِ دیگرانی که خود مجازا عاشق ِ دیگران اند!




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 91/10/21

گاهی اوقات آدم افتخار میکنه به یکسری از هموطن هاش که واقعا" ایرانی اند.

ایرانی بودن را نه در فخر فــــــروشی به شکوه گذشته تاریخی خود، بلکه در اعمال خود متجلی می سازند و این می شود بزرگترین افتخار هر ایرانی

یکی از این هموطن ها، خانم ساناز سهرابی است ساناز، 29 آذر بود که با اجرای یک پرفورمنس آرت به نام:

" تحریم هـــا جنگ خاموش "


در مقابل سازمان ملل در نیویورک، توجه مردم دنیا را به سمت موضوع

"تحریم هــــای غرب علیه ایران "

جلب کرد هدف او از اجرای هنری اش این بود که در افکار عمومی درباره تأثیر منفی تحریم‌هــــا روی سلامت مردم ایران ، حساسیت ایجاد کند.

او در این کار، از 26 هزار کپســول استفاده کرد که طی هفته‌های گذشته با روایت‌های بیماران ایرانی و مشکلاتی که در پی کمبود یــــــــا افزایش قیمت دارو برای شان به وجود آمده پر شده بود.

ساناز سهرابی ضمن قرار دادن این کپسول‌ها روی زمین، آن‌ها را میان عابران و نیز افرادی که از درب سازمان ملـــــــــل بیرون می آمدند پخش کرد.

ساناز سهرابی، اجرای هنری اش را به منوچهر اسماعیلی، پسر پانزده‌ساله‌ی اهل دزفول استان خوزستان، که ماه گذشته ( آبان) به خاطر دسترسی نداشتن به داروی هموفیلی جـــــان خود را از دست داد تقدیم کرد.

ممنون ساناز سهرابی که صدای مردم کشورت شدی و به جای ما فریـــاد زدی




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   6   7   8      

اسلایدر