نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : شنبه 90/4/4

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم؟
- بله حتماً.چه سئوالی؟
- بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخوام بدونم بابایی........
- اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : 2000 تومن
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه 1000 تومن به من قرض بدی ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.
پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که  برای خریدنش به 1000 تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه بابا ، بیدالم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 1000 تومن  که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 2000 تومن دارم. آیا
می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی..




ارسال توسط نشریه حضور

مفضل یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام است که در چند مجلس؛ خدمت ایشان رسید و امام برای او از ظرائف آفرینش سخن گفت!

این سخنان در کتابی به نام توحید مفضل ذکر شده است!

دو نعمت از خداوند که تا کنون به آن فکر نکردیم را از این کتاب ذکر می کنیم:

سوال: نعمت حافظه بالاتر است یا نعمت فراموشی؟!!

امام صادق علیه السلام ابتدا به فوائد نعمت حافظه می پردازد و می گوید اگر انسان حافظه نداشت؛ تمام عمر؛ علمی را تحقیق و بررسی می کرد ولی بیادش نمی ماند! و درنتیجه هیچ اصل علمی بوجود نمی آمد!همچنین بر هیچ آیینی اعتقاد پیدا نمی کرد زیرا هیچ ماجرای عبرت آموزی را از گذشتگان به خاطر نمی آورد و در نتیجه انسانیت انسان در اثر این نعمت حافظه است!

اما هرچند حافظه نعمت عظیمی است اما نعمت فراموشی که عکس این نعمت است از بعضی لحاظ بالاتر است!!

امام می فرمایند: اگر فراموشی نبود؛ انسان هیچگاه از هیچ مصیبتی تسلی خاطر پیدا نمی کرد(همیشه بیاد آن مصیبت بود و آن را فراموش نمی کرد) همچنین بواسطه مشکلات و سختیهایی که گاهگاهی در زندگی اش پدید می آمد؛ از هیچ نعمتی در دنیا لذت نمی برد! ( زیرا حتی در شیرینی های زندگی هم؛ بخش تلخ زندگی از ذهنش پاک نشده بود و جلو چشمش بود و درنتیجه؛ بخش شیرین زندگی هم تلخ می شد!)سپس امام می فرمایند: خداوند حکیم حافظه و فراموشی را که دو نعمت متضاد هستند را در انسان قرار داد تا هر کدام در موقعیت خود به کمک و مدد انسان بیایند!

در واقع حافظه؛ نعمت است از این لحاظ که برای حفظ معلومات کسب شده مفید است و فراموشی؛ نعمت است از این لحاظ که برای گذر از احساسات آدمی در لحظات سخت زندگی مفید است و ما نمی بایست به نیمه خالی لیوان نگاه کنیم که فراموشی؛ بخشی از دانستنیهای ما را نیز ممکن است حذف کند! بلکه باید از تا ثیر فو ق العاده آن در تعادل روان آدمی نیز آگاه باشیم!

سوال:علم بهتر است یا جهل؟!!

قطعا علم در ساختن امور دنیوی و امور اخروی مفید است!

علم در کشاورزی ؛ صنعت؛ پزشکی و تجارت به کمک انسان می آید و دنیای او را آباد می کند(امام نیز به این موارد به زبان قابل فهم در عصر خودشان اشاره می کنند!)

همچنین علم به ظرائف هستی قطعا انسان را بسوی خالق آن سوق می دهد و می تواند برای امور اخروی هم مفید باشد.

اما امام علیه اسلام جهل را نیز نعمت دیگر خدا می داند! یعنی اموری که انسان چون نمی داند بحال او مفید است!

مثلا جهل انسان از میزان عمرش از نعمتهای خداوند است ! انسان اگر علم داشت که چه زمانی میمیرد دو حالت داشت:

اول آنکه اگر عمرش کوتاه بود و این را می دانست ؛ زندگی  برایش سخت و ناگوار می شد و پیوسته در غم آن بود که من عمری ندارم که در این دنیا تلاش کنم!

دوم آنکه اگر عمرش طولانی بود و اینرا می دانست؛ در لذات دنیا غرق می شد و به سمت عصیان وطغیان می رفت و با خودش می گفت: در آخر عمر؛ توبه خواهم کرد!

پس جهل انسان به مدت عمرش مفیدتر است از علم او به آن!!

یا مثال دیگرکه جهل مفیدتر است در مواردی ست که علم وآگاهی انسان؛ در توان و طاقت او نیست!

مثلا اگر انسان از مکنونات قلبی دیگران نسبت به خودش آگاه بود( به طور ساده تر از آنچه که در درون دیگران درباره خودش می گذرد؛ اطلاع داشت!) می بایست ظرفیت بالایی داشته باشد تا بخاطر انتقادات پنهانی که نسبت به او دارند؛ رابطه عادی با آنها داشته باشد! و یا در مواردی که اسرار دیگران را می فهمید بطور مشابه...!

-----

خدایا ترا سپاس می گوییم که ما را از دوست داران صادق آل محمد (علیه اسلام) قرار داده ای!

خدایا ما را از پیروان حقیقی آن بزرگوار هم قرار بده!




ارسال توسط نشریه حضور

++ خب بفرمایید مشکلتونو؟!

== چند ماهیه که توی فشار شدیدی توی محل کارم قرار دارم! حتی یه لحظه هم جرات نمی کنم با رئیس شرکت تنها باشم! خیلی اذیت میشم!

++ چطور شد رفتین سر کار؟

==هم توی خونه حوصله ام سر می رفت! هم گفتم یه پولی بگیرم تا کمک خرجی برام باشه! البته خدائیش شوهرم راضی نبود من برم سر کار!

++ خب!

== هیچی دیگه! هر طوری بود شوهرم را راضی کردم و رفتم سر کار! مثل همه یه روزنامه برداشتم و به آگهی های استخدام منشی زنگ زدم!

++ خب!

== توی یه شرکت ساختمونی که چند تا مرد کار می کردن مشغول شدم ؛ سعی کردم همانطوری که وقت استخدام ازم خواسته بودن؛ با کارکنان و مشتریان روابط عمومی قوی داشته باشم!!

++ مثلا چطوری؟!

== مثلا اگه میوه یا خوراکی می بردم شرکت؛ به همه تعارف می کردم خصوصا رئیس شرکت را توی تعارف خیلی بهش اصرار می کردم! همیشه به بهونه های مختلف به اتاقش می رفتم و باهاش خوش و بش می کردم تا از کارم راضی باشه!

++ لابد آقای رئیس هم خیلی خوشحال بود!

== آره حتی توی ماههای اول کارم ؛ بهم پیشنهاد وام داد!

++ با خودتون نگفتید برای چی؟! شک نکردید؟

== نه! یعنی تا زمانی که از من خواست اضافه کار وایسم نه! البته قبلش هم بعضی از کاراش بودار بود!! از زندگی خصوصی اش می گفت! شوخی ها و حرفای نامناسبی می زد!

++خب

== هیچی!! وقتی منظور واقعی اش را از اضافه کار فهمیدم؛ زیر بار نرفتم ولی خیلی ترسیدم! جرات اینکه کاری هم بکنم نداشتم!!

++ چرا؟!

== تهدید کرد که آبروی منو میبره! قبلش دم گوش کارکنان شرکت پچ پچ کرده بود که فلانی منظورش از تعارف میوه و.. خوش و بش با من یه چیز دیگه اس!!!... در صورتیکه من فقط می خواستم رابطه صمیمی با همه خصوصا با رئیس داشته باشم تا از کارم راضی باشه!!

++ فکر نمی کنید رفتار خودتون اونو به طمع انداخته؟!

== آره اما الان چکار کنم؟

++ هیچی خیلی ساده اس! دیگه نرو سر کار!

== نمیشه!

++چرا؟!

== آخه شوهرم مخالفه!!

++ عجب! شما گفتید که همسرتون از اول با اشتغال شما مخالف بود؟!

== اولش آره! اما حالا میگه بد نیست یه پولی هم تو میگیری!! شرکت خوبی هم کار میکنی!! هنوز چند ماه نرفته بهت وام دادن!!!

++خب می تونی یه جوری که حساس نشه مسئله را براش توضیح بدی!

== اصلا! شوهرم آدم خیلی غیرتیه! میترسم کاری دست خودش بده!!

==========

نمی خوام همه مردای بی غیرتی را که دخترا و زنهای زیادی را با عبارت «روابط عمومی بالا» به چنگ میارند ؛ تبرئه کنم! بله حتما اونا را باید مجازات کرد!

اما می خوام همه زنهایی رو که با عبارت «روابط عمومی بالا» حد و مرز شرعی و عرفی رابطه با نامحرم را زیر پا می گذارند را هم مقصر دوم این ماجرا معرفی کنم!!




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/3/21

خوب دقت کنید.

او را می­شناسید؟

بی شک بارها و بارها عکس او را بردیوارهای شهر، یا وبلاگهای دفاع مقدس، یا در سمینارها و جلسات مربوط به دفاع مقدس دیده­اید.

حال بگویید: از دیدن این نگاه پر جذبه، چه احساسی در شما بوجود می­آید؟ او را نماد چه می­دانید؟

شهامت؟ اقتدار؟ ایستادگی؟ صبر؟ شجاعت؟ بی باکی؟ شهادت؟ ...

آری من نیز همه این نمادها را در تصویر پر صلابت او دیدم.

من نیز تصور داشتم که او شهیدی از تبار عاشقان بوده در دوران دفاع مقدس، بهشت را با بها و بی بهانه خریده و از رنج بودن در زندان دنیا رها شده است.

اما نه؛ اینگونه نبود.

او از حادثه جنگ رهایی یافته، با تنی زخمی زندگی پس از جنگ را نیز چشیده و سالها زنده مانده و در حوالی شهر مقدس مشهد، در روستایی کوچک زندگی کرده است.

او در طول این سالها بصورت ناشناس و در گمنامی تمام، در اوج فقر، با انبوه درد، در کنار ما زیسته و ما در حالی که عکسش را در جای جای شهر می­چسباندیم و به صلابتش فخر می­فروختیم، از روح بلند او بی خبر بودیم.

از شما می­پرسم آیا از صاحب این تصویر پر صلابت که نشان افتخار شما در مجالس و کنگره­ها و سمینارها و مناسبتهای جنگی است خبری دارید؟

من خبری غم انگیز دارم.

او سالها در درد شیمیایی سوخته و دم بر نیاورده. نحیف و لاغر و بیمار و دردمند شده و آخ نگفته است. بارها از او خواسته­اند که برای گرفتن حق سالها جنگیدن و شیمیایی شدنش به بنیاد برود، اما پاسخ دندان شکن او چنین بوده:

"چه حقی؟ مگر من برای حقوق خودم به جنگ در راه خدا رفته­ام؟ حق من همین درد است. همین رنج. همین چکه چکه آب شدن."

مرد با صلابت جنگ در درد شیمیایی بیادگار از سالها حضورش در میدانهای جنگ ذره ذره چکید و آب شد و چون قطره­ای زلال در دل خاک فرو رفت و ما هنوز هم پس از گذشت سالها از مرگ با عزتش از او غافل مانده­ایم. تنها عکس او را چون سند افتخاری بر هر کوی و برزن و در جای جای شهر می­زنیم، بی آنکه از صاحب تصویرخبری بجوییم.

او به واقع شهید گمنام است. مردی که بر قبرش واژه شهید ننوشته­ اند،  اما خدا می­داند که شهید است.

زیارتگاه او در روستای گجوان مشهد است.

اطلاعات بیشتر در اینجا ... کلیک کن




ارسال توسط نشریه حضور

با سلام .... در این پست ملاک ها و معیارهای داوران محترم برای انتخاب وبلاگ برتر را به عرض می رسانیم.

لطفاً نقایص را به ما گوشزد کنید تا در انتخاب های بعدی به طور جامع تر به این موضوع بپردازیم.

ضمناً اگه شما هنوز در اتاق وبلاگ برتر عضو نشده اید بشتابید .......  کلیک کنین دیگه

1.  صاحب وبلاگ نویسنده پست ها باشد و کمتر از گزینه کپی ، پیست استفاده کند 20 امتیاز
2.  رعایت موازین اخلاقی و جمهوری اسلامی در وبلاگ 10 امتیاز
3. 
مفید و کاربردی بودن مطالب وبلاگ 10 امتیاز
4.  بالا بودن آمار بازدید کننده ها 10 امتیاز
5. 
بروز رسانی وبلاگ حداقل هر هفته یکبار 10 امتیاز
6. 
سرعت بارگزاری مناسب 8 امتیاز
7.  انتخاب نام زیبا و مرتبط با فعالیت وبلاگ 5 امتیاز
8.  به کار بردن فونت زیبا با سایز مناسب در پست های ارسالی 5 امتیاز
9.  داشتن پست های مرتبط با ایام مثلاً برای ایام محرم یا انتخابات و .... 5 امتیاز
10. میزان فعالیت در پیام رسان 5 امتیاز
11. استفاده از قالب زیبا 5 امتیاز
12. استفاده به جا از گزینه ادامه مطلب ... 3 امتیاز
13. به کارگیری ابزارهای جانبی 2 امتیاز
14. مناسب بودن عکس های مورد استفاده در پست ها 2 امتیاز
15. جمع کل ملاک ها صد امتیاز دارد




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   46      

اسلایدر