شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
ــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین/ تو که آن بالا نشستی،ص39-40
شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
نور بالا زدن بچه بسیجی ها
یک جوان دانشجوى کمسال با یک مجموعهى معدودى که خودش اسم آن را گذاشته تیپ - صد نفر آدم یک تیپند؟! صد و پنجاه نفر آدم یک تیپند؟! او خودش میگوید تیپ! - میرود به غرب کشور یا جنوب، با این تیپ مؤمن و مخلص، در مقابل جبههى دشمن با یک واحد رزمىِ مجهز و یک فرماندهىِ سابقهدار میجنگد. این ابزارى ندارد، جز همین ابزارهاى ابتدائى، اما او به برترین ابزارها مجهز است؛ این تجربهى فرماندهى ندارد، اما او به قدر عمر این، فرماندهى کرده. اینها در مقابل هم قرار میگیرند، این بر او غلبه پیدا میکند؛ تانک او را مصادره میکند، امکانات او را مصادره میکند، پیروز برمیگردد. این با خودسازى به وجود مىآید. بدون خودسازى نمیشود وارد این میدانها شد.
بعضىها میترسیدند. بعضىها از پیش قضاوت میکردند که نمیشود - اصلاً میگفتند نمیشود - هرجا هم حضور بسیجى بود، مخالفت میکردند. من میدیدم مردان مؤمنِ باصلاحیتِ ارتشِ منظمِ آن روز ما استقبال میکنند از این که مجموعهى بسیج با آنها و همراه آنها باشد؛ این را من خودم در دوران جنگ مکرر دیدم؛ در پادگان ابوذر، در جنوب، در شمال غرب. خود فرمانده ارتشى اصرار داشت که مجموعهى بسیجى با او همراه باشند؛ دوست میداشت، استقبال میکرد؛ اینجا در تهران یک عدهاى نشسته بودند، نق میزدند که آقا چرا اینها وارد شدند؟ چرا بدون اجازه رفتند؟ چرا فلان اقدام را کردند؟ از حضور بسیجى ناراحت بودند. چون امید نداشتند، مأیوس بودند، میگفتند نمیشود کارى کرد؛ اما وقتى که وارد شدند، دیدند این ورود، امیدآفرین است؛ همهى این استعدادها را جوشش میدهد.
خود حضور بسیجى در عرصهى نبرد، به او یک نورانیتى میبخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس میگفتند فلانى نور بالا میزند، روشن است؛ یعنى بزودى شهید خواهد شد. این نورانیتِ حضور بسیجى بود؛ این را من خودم مشاهده کردم؛ نه یک بار و دو بار. یک موردى که مربوط به همین استان شماست، بد نیست عرض کنم. یک سرگرد ارتشى که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است - سرگرد رستمى - به میل خود، به صورت بسیجى آمده بود در مجموعهى گروه شهید چمران، آنجا فعالیت میکرد.
بنده مکرراً او را میدیدم؛ مىآمد، میرفت. یک شبى با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهائى که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمى وارد شد. چند روزى بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتاپایش گلآلود است؛ این پوتینها گلآلود، بدنش خاکآلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانى بود. روزهاى قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقهى عملیاتى، آنجا فعالیت زیادى کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد. او بعد از چندى هم به شهادت رسید. ارتشى بود، اما آمده بود بسیجى وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت - در همان مجموعهى بسیجىِ شهید چمران - بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلىها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشى از همان حضور فوقالعاده است.
بیانات در دیدار بسیجیان استان خراسان شمالى1391/07/24
شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
پدر پسر شجاع و پسر پدر شجاع در منطقه کم نبودند
که در کنار هم و گاه در نقطه ای دور از هم با انگیزه ای مشترک از حیثیت انسانی و ایمانی خود دفاع می کردند.
بچه ها گاهی احساسات پدری آنها را محک می زدند.
حاجی از آقازاده چه خبر!
هر کجا هست خدا یار و نگهدارش باد.
از سه حال خارج نیست:
یا زنده در گردان است، یا کشته در میدان است یا گوشه زندان است. (اسیر شده است)
مستند عمو حسن شرح ساده ایی بر زندگی پدر شهید ابراهیم رضایی که خادم باصفای مسجد هم هست و روایتی از مادر این شهید که غم فرزندش هنوز برایش تازه است.
باتوجه به نا مفهوم بودن بخشی از صدا بهتر است از زیرنویس استفاده نمایید
.:دانلود با کیفیت متوسط:. 36مگ
.:دانلود با کیفیت خوب:. 66مگ
.:دانلود با کیفیت عالی:. 117مگ (جدید)
.:دانلود زیرنویس فارسی و انگلیسی:. (جدید)
.:مشاهده در آپارات:.
.:باز نشر شده در سایت عمار نامه:.
.:مشاهد در یوتیوب:.
پدر شهید آنقدر در محله به خوبی مشهور است که همه او را عموحسن صدا می کنند.
آقای میرزایی تصویر بردار ما بودند، ایشان تا آن وقت عموحسن را ندیده بود و اصلاً بچه آن محل هم نبود وقتی می خواست با او صحبت کند به او می گفت، عمو حسن!
وقتی می نشینی پای حرفشان حس می کنی در مقابل کوه ایستادی
پدری که هنوز می گوید پشیمان نیست که فرزند 19 ساله اش کشته شد و مادری که حس مادریش از اشک های جاری پر مهرش نمایان است
اما به فرزندش که غیرت داشته و نگذاشته ناکسان به آب و خاک این کشور کوچکترین دست دارزی کنند افتخار می کند
مادر روز و زمان شهادت فرزندش را دقیق به یاد دارد
وقتی از توقعش از جوان های امروزی می پرسی پاسخ ساده و کوتاهش حس تکلیفی روی دوشان می گذارد که تا بحال حس نکردیم.
وقتی از سختی ها می گویم با لبخند روی لبشان جواب ما را می دهند، انگار حالشان مثل ما نیست که با قدری سختی کم بیاورند.
از مسجد می گوید از سختی ساختش و از اینکه فرزندش به او گفته خادم مسجد بمان و او سی سال است به حرف پسرش مانده و هنوز خادم مسجد و عمو حسن یک محله است...
اینکه وقتی در محله پرس و جو می کنی دیگر کسی شهید ابراهیم رضایی را یادش نیست، خیلی ها فقط اسم او را شنیده اند ، اما همه عمو حسن را می شناسند
وقتی مزاحمشان شده بودیم که ضبط بگیریم آنقدر تشکر کردند که خدا می داند...
مادر شهید هنوز هم داغ ابراهیم برایش تازه بود، صحبت از ابراهیم که می شد اشک از چشمانش سرازیر می شد،
وقتی هم که می خواست ما را دعا کند هی می گفت ابراهیم ام شفاعت تان را بکند
اولین اکران شب میلاد امام حسن علیه السلام تو مسجد محل بود،
فرستادیم به بهانه جشنواره یکی یا دو جای دیگر هم اکران شود،
الآن هم از طریق فضای مجازی در دسترس شماست
ببینید یک پیرمرد 80 ساله چه قدر سر زنده و با نشاط است و در تمام وجودش مهر پسرش نمایان است
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]