سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : چهارشنبه 94/7/22

نماینده اعزامی سید الشهدا از مکه به کوفه برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم. مسلم بن عقیل، پسر عموی امام حسین‏ «ع‏» و مورد وثوق وی بود.رشادت و جوانمردی او مشهور بود.در جنگ صفین، در جناح راست لشکر علی‏ «ع‏» بود.امام حسین‏ «ع‏» در پاسخ ‏به دعوتنامه‏های مکرر شیعیان و سران کوفه، نامه‏ای خطاب به آنان نوشت و مسلم بن‏ عقیل را بعنوان‏ «برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود» به آنان معرفی کرد.مسلم‏در نیمه شعبان از مکه به کوفه رفت، در کوفه به تلاش وسیعی برای دعوت مردم به‏بیعت با امام پرداخت.آن زمان والی کوفه نعمان بن بشیر بود.حدود 18 هزار نفر با اوبه نفع امام بیعت کردند.در ایام فعالیت و قیام حماسی مسلم، والی کوفه عوض شد و ابن‏ زیاد به ولایت کوفه و مقابله با حرکت مسلم منصوب گشت.جایگاه مسلم در کوفه پنهان ‏بود.ابن زیاد به کمک جاسوسان محل اختفای او را پیدا کرد و به دستگیری میزبانش‏ که‏ «هانی‏» بود پرداخت.مسلم به عقیل مجبور شد قیام خویش را پیش از موعد علنی کند. قصر ابن زیاد به محاصره در آمد.
ابن زیاد، سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهدید و تطمیع، مطیع خویش ساخت.با ایجاد جو رعب و وحشت و دستگیریها، بیم و هراس بر مردم سایه افکند و از دور مسلم ‏پراکنده شدند. مسلم بن عقیل در کوفه، تنها و غریب و بی پناه ماند.شب به خانه طوعه ‏رفت.جایگاه او برای ابن زیاد معلوم شد.نیروهایی فرستاد، مسلم از خانه بیرون آمد و درکوچه‏ها و میدان شهر، یک تنه با سربازان ابن زیاد جنگید تا آنکه گرفتار شد.او را به قصر ابن زیاد بردند.پس از گفتگوهای تندی که رد و بدل شد، به دستور ابن زیاد، او را بالای‏ قصر برده، سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند.[1] سر مسلم را همراه سرهانی نزد یزید فرستادند.شهادت مسلم بن عقیل، روز هشتم ذیحجه سال 60 (روز عرفه) بود.قبر مسلم در کوفه است.و در سال 1282 قمری گنبدش کاشی و ضریحش از نقره‏ شد و اطراف ضریح، مجلل و آینه‏کاری گشت.محدث قمی پس از ذکر اعمال مسجد جامع کوفه، نماز و زیارتنامه‏ای برای حضرت مسلم نقل کرده است.با این شروع: «الحمد لله الملک الحق المبین...»[2] .


پی نوشتها :
[1] قضایای نهضت او و بیعت مردم و شهادتش در بحار الانوار، ج 44، ص 340 به بعد آمده است، نیز زندگینامه او درکتاب‏ «مبعوث الحسین‏» محمد علی عابدین، انتشارات جامعه مدرسین.
[2] مفاتیح الجنان، ص 401 درباره او ر.ک: «مسلم بن عقیل» جواد محدثی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

لطفاً ما را در کانال رسمی هیئت عاشقان ائمه بقیع (ع) در شبکه اجتماعی تلگرام دنبال نمایید.

https://telegram.me/moharamname




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : دوشنبه 94/7/6

سروده شاعر انقلابی علیرضا قزوه به مناسبت شهادت حجاج بدست آل سعود خبیث

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا
 
شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

**

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

این همان مردمان دلگیرند

 به کدامین گناه می میرند؟

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 94/6/26

مادرم تعریف میکرد:

نمک، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتى با نمک‌سنگ مى‌خواباندیم تا کم‌کم شورى بگیره

غذا را چند ساعتى روى شعله‌ى ملایم چراغ خوراک‌پزى مى‌نشاندیم تا جا بیفته

یخ‌کرده و تکیده کنار علاءالدین و والور مى‌نشستیم تا جون‌مون آروم گرم بشه

عکسِ یادگارىِ توى دوربین را هفته‌اى، ماهى به انتظار مى‌نشستیم تا فیلم به آخر برسه و ظاهر بشه

آهنگِ تازه‌ى آوازه‌خوان را صبر مى‌کردیم تا از آب بگذره و کاست بشه و در پخشِ صوت بخونه

قلک داشتیم؛ با سکه‌ها حرف مى‌زدیم تا حسابِ اندوخته دست‌مون بیاد

حلیم را باید «حلیم» مى‌بودیم تا جمعه‌ى زمستانى فرا برسه و در کام مون بشینه

هر روز سر مى‌زدیم به پست‌خانه، به جست و جوىِ خط و خبرى عاشقانه، مگر که برسه

گوش مى‌خوابوندیم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب: شبى، نیمه‌شبى، بامدادى، گاهى، بى‌گاهى؛

انتظار معنا داشت

دقایق «سرشار» بود

هر چیز یک صبورى مى‌خواست ،تا پیش بیاد،

تازمانش برسه.تا جا بیفته. تاقوام بیاد: غذا، خرید، تفریح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق

"انتظار" ما را قدردان ساخته بود...


حالا فهمیدی چرا این روزها کسی

قدردان نیست؟




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 94/2/12

 

اینها غریبه نیستد، اما چقدر غریبند میان آشنایان

 داشتم میان قبور شهدا قدم می زدم و سنگ نوشته مزار ایشان را می خواندم.

یک سردار بود و دیگری سرباز،

یکی ارتشی بود و دیگری بسیجی،

یکی پیر بود و دیگری جوان و خلاصه همه و همه آرام کنار هم آرمیده بودند.

جسم هایی که روزی حامل روح هایی آسمانی بودند،

روح هایی که اینک جایگاهشان جوار رحمت الهی است و بس؛

چرا که فرمود « وَ لا تَحسَبَنَ الذینَ قُتِلوا فی سَبیل الله امواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقون »

در حال سیر بین این عرشیان فرش نشین بودم که به قطعه ای برخوردم که تمام شهیدانش سردار بودند،

آری همگی سردار بودند اما سرداران بی پلاک 

سردارانی که گم نام بودند و نام آور،

سردارانی که آنقدر با اخلاص بودند که حتی راضی نشدند برایشان مجلسی بگیرند و نام آنها را آزین بخش کوچه ها و خیابان ها کنند.

اگر خوب دقت می کردی می توانستی بوی بهشت را  استشمام کنی،

گر چه کوچک بود اما انگار آسمان را در خود جا داده،

کافی بود به امواج زیبای آن دل بسپاری تا تو را به خدا برسانند،

فانوس های سرخ رنگی را می دیدی که معلوم بود یک یک آنها را با عشق و شور و اعتقاد در زمین کاشته اند

و معلوم نبود چقدر پای هر یک از آنها اشک ریخته اند که اینطور قد کشیده و خدایی شده بودند.

آری اینها همه سردار بودند، سردارانی که رفتند تا به ما درس آزادگی بیاموزند،

رفتند تا ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم،

و چقدر با مفهوم بود این جمله « آنان که رفتند کاری حسینی کردند بعد از آنان ما چه کردیم؟ » 

واقعا ما چه کردیم؟! چقدر راه آنان را ادامه دادیم؟

چقدر به یادشان هستیم؟ اصلاً چقدر به آنها سر می زنیم؟

یادمان هست آخرین باری که به قطعه شهدا رفتیم کِی بود؟! 

یادمان هست آخرین باری که به یکی از مادران شهدا سر زدیم و از او حالی پرسیدیم کی بود؟!

دلم سوخت ... نه به برای آنان چرا که ایشان سعادتمندترین مردمند

بلکه دلسوزیم برای خودمان بود که چقدر راحت در این دنیا غرق شده ایم و فراموششان کردیم.

نه بهتر است بگوییم خودمان را فراموش کردیم.

یاد وصیت نامه شهید حمید باکری افتادم و اینکه چقدر بی سر و صدا اکثرمان به دسته های اول و دوم پیوسته ایم.

باید یادی کرد از سید شهیدان اهل قلم که چه زیبا فرمود " شهیدان برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده "

مراسم غبار روبی و عطر افشانی مزار شهدای گمنام(سرداران بی پلاک)

قطعه 40 بهشت زهرا (س) تهران

24 اردیبهشت همزمان با اقامه نماز مغرب و عشاء

کسب اطلاعات مراسم از طریق شماره 09128430082




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 94/1/13

این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده می‌شود
(ماتریس متقارن ادبی)

 از چهره          افروخته
        گل را            مشکن
افروخته
        رخ مرو           تو دگر         به چمن
گل را    
         تو دگر       مکن خجل      ای مه من
مشکن  
     به چمن        ای مه من         قدر سخن




ارسال توسط نشریه حضور
<      1   2   3   4   5   >>   >

اسلایدر