سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد.

هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد.

روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش.

من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. ب

چه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند.

هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند.

همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم.

با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت.

بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.

آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود.

یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌

«ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»

سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:

«شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم...»

گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد...»

نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:

«بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.»

تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:

«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»

او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم.

تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:

«من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند...»

بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌

«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»

سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد. آهی کشید و گفت:

«بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم... .»

آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.

 شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.

راوی: محمد رعیتی

گزارش از سید روح اله علمدار




ارسال توسط نشریه حضور

حضور فعال امام باقر علیه السلام  در جامعه
امام باقر
علیه السلام   با این که توجه به استغنای نفس و لزوم تلاش برای کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام می نهاد، اما هرگز زندگی خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلی آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
امام باقر 
علیه السلام  در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمی و تأسیس جلسات فرهنگی، یکی از بهترین و ارزنده ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعی در ابعاد اخلاقی و معنوی و اقتصادی و...منوط به تکامل فکری و فرهنگی است.
برای تبیین نقش حیاتی امام باقر
علیه السلام  در جامعه اسلامی، یاد همین نکته کافی است که:
جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر
علیه السلام  و امام صادق علیه السلام  بشمار می آیند. و سخن حسن بن علی الوشاء که از معاصران امام رضا علیه السلام  می باشد، خود گواهی روشن بر مدعای ماست که می گوید: نهصد شیخ و بزرگ راوی حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگی از امام صادق  و امام باقر  نقل حدیث می کردند.


زندگی سیاسی امام باقر علیه السلام ص 211




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : سه شنبه 92/7/16

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند

ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد

یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید

دیگری گفت :

بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود

مرد اول به دومی گفت:

قرار نیست از شیر سریعتر بدوم

کافیست از تو سریعتر بدوم

و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت




ارسال توسط نشریه حضور
ارسال توسط نشریه حضور

فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت.

یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند.

این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد.

کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند.

در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید.

و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت.

که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت.

مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود

ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند!

در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن : we name it after you اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد

میرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این ( کریم باستانی ) لیسیدنی یی ساخته است از سرداب های یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر.

سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

اسلایدر