سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : دوشنبه 93/12/25

مزرعه داری به  یک جوان در تکزاس یک الاغ فروخت به قیمت 100 دلار.

قرار شد که مزرعه دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد سراغ او آمد و گفت:

« متأسفم جوون خبر بدی برات دارم . الاغه مرد .»

جک  جوان جواب داد : « ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده. »

مزرعه دار گفت : «نمیشه . آخه همه پول رو خرج کردم ..»

جک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»

مزرعه دار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»

جک گفت: «میخوام باهاش قرعه کشی برگزار کنم.»

مزرعه دار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعه کشی گذاشت!»

جک گفت: « معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»

یک ماه بعد مزرعه دار جک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»

جک گفت: «به قرعه کشی گذاشتمش. 500 تا بلیت 2 دلاری فروختم و 998 دلار سود کردم.»

مزرعه دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»

جک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم 2 دلارش رو پس دادم.»

خیلی از اس ام اس هایی که میاد براتون که تو فلان مسابقه شرکت کنید هزینه هر پیام فقط 50 تومن دقیقاً از همین نوعه!!



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : جمعه 91/1/4

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
کاسب پیر دگر باره جوان خواهد شد!

من و تو غمزده از این همه خرج شب عید
لیکن او صاحب یک سود کلان خواهد شد

موسم دلخوری و گیجی آن اهل حقوق
وقت بشکن زدن پیشه وران خواهد شد

حرف عیدی نزنی پیش خسیس الدوله
که کند سکته و درخاک نهان خواهد شد

اول عید ، حقوق من و تو نفله شود
سرمان باز دچار دَوران خواهد شد

باز ذکر « چه کنم ، آی چه کنم » می گیریم
قلبمان نیز دچار ضربان خواهد شد

مخمان سوت زد از قیمت شیرینی جات
کم کمک قیمت آن ، قیمت جان خواهد شد

مرد در « خانه تکانی » شده شاگرد زنش
دم عید است و چنان رفتگران خواهد شد

از هجوم فک و فامیل فلان شهر به « ده »
چون هتل ، خانه ی مشدی رمضان خواهد شد


قبل عید که نتونستیم خرید کنیم ... امروز رفتم خرید ...

چون اگه قبل عید میرفتم برا خریدن ماهی قرمز باید پول ماهی سفید مازندران را میدادم

سبزه هم نگو ... انگار طلا سبز کردن .... اووووووووووووه

برنج هندی هم که خدا برکت بهش بده نصفش تو معده نصفش تو روده نصفش ...از بس درازه

گوشت هم که از گوسفندی رسیدیم به گوشت گوساله و استرالیایی و بریزیلی و ...... خدا عاقبتمون رو بخیر کنه

بقیه اش رو نمیگم عیدتون خراب میشه ...




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : سه شنبه 90/9/1

چگونه جای مناسب برای کارمند جدید را تشخیص دهیم:

1. 400 آجر را در اتاقی بسته بگذار.

2. کارمندان جدید را در اتاق بگذار و در را ببند.

3- آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد.

سپس موقعیتها را تجزیه تحلیل کن:

الف: اگر آنها آجرها را دارند می شمرند آنها را بخش حسابداری بگذار.

ب: اگر آنها از نو (برای بار دوم) دارند آنها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذار.

پ: اگر آنها همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند،(گند زده اند) آنها را در بخش مهندسی بگذار.

ت: اگر آنها آجرها را به طرز فوق العاده ای مرتب کرده اند آنها را در بخش برنامه ریزی بگذار.

س: اگر آنها آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند آنها را در بخش اداری بگذار.

ش: اگر آنها در حال خوابند، آنها را در بخش حراست بگذار.

ط: اگر آنها آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذار.

ظ: اگر آنها بیکار نشسته اند آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذار.

ع:اگر آنها سعی می کنند آجرها ترکیبهای مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذار.

غ: اگر آنها اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاریابی بگداز.

ک: اگر آنها به بیرون پنچره خیره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذار.

ل: اگر آنها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند: بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها، به آنها تبریک بگو و آنها را در قسمت مدیریت ارشد قرار بده.




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/1/27

بچه های دیروز 

شما یادتون  میاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده ، ما هم ذوق مرگ می شدیم.

شما یادتون میاد ، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.

بچه های دیروز بقیه مطلب رو از دست ندید ** کلیک کنید


ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : یکشنبه 90/1/21

کچل

یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم...
از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ....
احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده...؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!"
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم: می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک . وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم،

نوشته بود:
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا




ارسال توسط نشریه حضور
   1   2   3      >

اسلایدر