سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : پنج شنبه 90/3/5

شعری است از "محمد کاظم کاظمی" شاعر افغان خطاب به ایرانیان در هنگام مراجعت به کشورش ؛؛
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد

 خیلی با حاله بقیه اش رو کلیک کن بخون


ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/3/5

کاش میشد بچه ها را جمع کرد

***

سنگر آن روزهـا را گـــــرم کرد

***

کـاش میشد بار دیگر جبهه رفت

***

جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت

*********نشریه حضور********

خداییش صلوات نداشت




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/2/29

در شـعـلـه و شـور عـشـق پـــروانـه‌صـفـت بـودنـد
تـــا کـرب‌وبـلا مـی‌رفـت آن بـــــال کـه بـگـشـودنـد
 

 ****

از آن هـمـه خـــون صـحـرا شـد بـاغ شقـــایـق‌هـا
در معرکه می‌رفتند با نغمه‌ی یا زهرا
(سلام‌الله‌علیها) 

 ****

   دیدند گلستان را در شعله چو ابراهیم(علیه‌السلام)
گـــفـتـــــنـد خـــداونـــدا آمـــــاده‌ی ایـن راهـــیـــم
 

 ****

هــرکس که سعادت داشت بر جبهه ارادت داشت
ایــن خـانـه مصفا بـود تـــا بـوی شـهـــادت داشت
 

 ****

دیـــدنـد شـکـــوفـا شـد گل‌هـــــای اجـــابـت زود
معـــــراج دعـــاهـاشـان در صـبـح دوکـــوهـه بـود
 

****

آن سینه‌ی پراحساس شد مست شمیم یـاس
تا علقمه می‌رفتند با پرچم یا عبــاس
(علیه‌السلام) 

 ****

   بر غـنچه‌‏ی لب‌هاشان لبیک حسینی بود
امیـد دل آن‌ها لـبـخـنـد خـمـیـنـی(ره) بود
 

 ****

در مـعرکه‌هـا رفتند تـــا پـیـش خـــدا رفتند
بــــا تـشـنـه‌لـبـی آخـر تـــا کـرب‌وبـلا رفتند
 

 ****

  گفتـــند که ما رفتیم از کـــرده‌ی خود شـادیم
این نهـــضت خـونـیـن را در دست شما دادیم
 

 ****

تـــــا زنده به ایمانیــــم تـــــا در خـط قـرآنیـــم
بــــا لطـف امـام عصـــر
(عج) در راه شهیدانیــم 

 ****

  من تشنه‌ی‌خورشیدم، در این شب‌بارانی
دل‌تنگ تـوام بـرگـرد، ای مــــاه جمـــارانی
 

 ****

ایام خوش‌آن روزی، که سینه‌حسینی بود
شـــــب‌ها دلم روشن، بـا نور خمینی بود
 

 ****

 ما شـــــمع ولایت را، هستیــــم چو پروانه
در قـــــافله‌ی عشقیـم، بـا رهــــبـر فـرزانه
 

 ****

صد شکر که شیعه سر، در خط ولی دارد
ای عهد شکن کوفه، این خطه علـی دارد




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/2/17
گله میکرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی
بقیه ی شعر اینجاست


ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/1/27

دانشگاه

اهل دانشگاهم

رشته ام علافی‌ست

جیب‌هایم خالی‌ست

پدری دارم من 

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

  خوب می‌فهمم من

 سهم آینده من بی‌کاریست

من نمی‌دانم که

که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است

و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم را باید شست

جور دیگر نگریست

  باید از مردم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

وبه آن‌ها فهماند

که من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   6   7   8   9      >