مقر آموزش نظامی بودیم!
ساعت سه نصف شب بود. پاسدار آهسته و آروم اومدند دم در سالن ایستادند.
همه بیدار بودیم و از زیر پتوها زیر نظرشون داشتیم.
اول، بدون سروصدا یه طناب بستند دم در سالن.
می خواستند ما هنگام فرار بریزیم روی هم.
طنابو بستند و خواستند کفشامونو قایم کنند؛ اما از کفش اثری نبود.
کمی گشتند و رفتند کنار هم.
در گوش هم پچ پچ می کردند که یکی از اونا نوک کفشای نوری رو زیر پتوی بالای سرش دید.
آروم دستشو برد طرف کفشا.
نوری یه دفعه از جاش پرید بالا.
دستشو گرفت و شروع کرد داد و بیداد:" آهای دزد! آهای! کفشامو کجا می بری؟! بچه ها! کفشامو بردند!".
پاسدار گفت:" هیس! هیس! برادر ساکت! ساکت باش، منم"؛
اما نوری جیغ می زد و کمک می خواست.
پاسدارا دیدند کار خیطه؛ خواستند با سرعت از سالن خارج بشند؛ یادشون رفت که طناب، دم دره.
گیر کردند به طناب و ریختند رو هم.
بچه ها هم رو تختا نشسته بودند و قاه قاه می خندیدند.
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]