سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : شنبه 91/9/18
چنین گفت رســتم  به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی  خود
 شدی در شب امتــــــحان  گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
 رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
 چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
 دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
 من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم  پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
 چو امروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : چهارشنبه 91/8/24

سلام من به محرم، محرم گل زهرا

به لطمه های ملائک  به ماتم گل زهرا


سلام من به محرم  به تشنگی عجیبش

به بوی سیب زمین و غم حسین غریبش


سلام من به محرم  به غصه و غم مهدی

به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی


سلام من به محرم به کربلا و جلالش

به لحظه های پر از حزن و غرق درد و ملالش


سلام من به محرم  به حال خسته زینب

به بینهایت داغ دل شکسته زینب


سلام من به محرم  به دست و مشک ابالفضل

به ناامیدی سقا به سوز و اشک ابالفضل


سلام من به محرم  به قد و قامت اکبر

به خشک اذان گوی زیر نیزه و خنجر


سلام من به محرم به دست و بازوی قاسم

به شوق شهد شهادت حنای گیسوی قاسم


سلام من به محرم  به گهواره اصغر

به اشک خجلت شاه و گلوی پاره اصغر


سلام من به محرم  به احترام سکینه

به آن ملیکه که رویش ندیده چشم مدینه


سلام من به محرم  به عاشقی زهیرش

به بازگشتن حر  خروج ختم به خیرش


سلام من به محرم  به مسلم و به حبیبش

به رو سپیدی عون و بوی عطر عجیبش


سلام من به محرم  به زنگ محمل زینب

به پاره پاره تن بی  سر مقابل زینب


سلام من به محرم  به انتظار رقیه

به پای آبله بسته به چشم تار رقیه


سلام من به محرم  به شور و حال عیانش

سلام من به حسین و به اشک سینه زنانش


سلام من به محرم  به حزن نغمه هایش

به پرچم و به سیاهی  به خیمه های عزایش




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : دوشنبه 91/8/22
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
 
به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم می گذرد،

آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
.
.
.
لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
 
سهراب سپهری



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 91/5/28

ای معدن جود و سخا ای حاجت هر بینوا

بود از تو ترویج دعا ماه مبارک الوداع

رفتی ای ماه عزیز کردی محبان اشک ریز

ای یار روز رستخیز ماه مبارک الوداع

گنجینه ی عرفان تویی رونق ده قرآن تویی

سرچشمه ی ایمان تویی ماه مبارک الوداع

زینت ده هر محفلی تو نور چشم هر دلی

تو یاور هر سائلی ماه مبارک الوداع

هر کس که خواهان تو است نالان زهجران تو است

در فکر دوران تو است ماه مبارک الوداع

ای ماه با عز وجلال مقصود حی لایزال

ما را نکن افسرده حال ماه مبارک الوداع

ما عاشق نام توییم ما تشنه جام توییم

مایل به اکرام توییم ماه مبارک الوداع

گشتی نهان از هر نظر کو عمر تا سال دگر

بینیم رویت چون قمر ماه مبارک الوداع

ای مایه امید ما ای شاهد روز جزا

درد محبان کن دوا ماه مبارک الوداع




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : سه شنبه 91/5/24

کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد ؟
و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب می ترسد

کدامین وحشت وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد

 گرفته وسعت شب را ، غباری آنچنان مبهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می ترسد

 فغان ، زین شهر کج باور ، که حتی نکته آموزش
زافسون و طلسم و رمل و اسطرلاب می ترسد

فضا را آنچنان آلوده ، دود نفرت ونفرین
که موشک هم ، ز سطح سکوی پرتاب می ترسد

 طنین کار سازی هم ، زسازی بر نمی خیزد .
که چنگ از پرده ها وسیم ، از مضراب می ترسد

سخن ، دیگر کن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب می ترسد

بهمن رافعی

 




ارسال توسط نشریه حضور
<      1   2   3   4      >

اسلایدر