با رفیقم تلفنی صحبت می کردم، از هر دری سخنی بود.
به اینجا رسیدیم که رفیقم گفت تلفن خونشون چند روزه قطع شده
می گفت چند بار زنگ زدم “17″ ؛ “اعلام خرابی تلفن” فایده نداشته
مخابرات هم هیچکی جواب درست نمیده و همه به هم دارن پاسکاری می کنن
شروع کرد و چهار تا فحش آبدار به سر تا پای مخابرات نثار کرد
منم دیگه جو گرفت؛ شروع به همدردی با رفیقم کردم و سرتاپای مخابرات و مملکت رو یه حالی دادم
گفتم اینا موقع پول گرفتن که خوب همکاری می کنن و هزار تا روش برای پرداخت قبض اختراع کردن
اگه قبض رو هم پرداخت نکنی ، سریع تلفن رو قطع می کنن
وقت دریافت پول و اضافه کردن قیمت ها، همه پاسخگو هستن و کارها درست انجام میشه
حالا که خط شما دچار مشکل شده و نیاز به دردسر و فرستادن مأمور و سیم کشی دوباره داره، کسی گوشش بدهکار نیست
گفتم اینا همشون همینطوری هستن، از وقتی مثلاً مخابرات خصوصی شده، به جای اینکه وضع بهتر بشه، بدتر هم شده؛ یه عده گرگ اون بالا نشستن و دارن پول ملت رو می چاپن
خلاصه یکی رفیقم می گفت و یکی هم من می گفتم
بعد از چند روز قطعی تلفن و پیگیری، بالاخره رفیقم مجبور شد پاشه بره اداره مخابرات، بخش نظارت؛
رفته با کلی سرو صدا و گله که این چه وضعیتیه
مأمور نظارت به رفیق ما گفته شماره و آدرس تون رو اعلام کنید، بعد با تطبیق این آدرس با آدرسی که در سیستم ثبت شده متوجه شد که صاحب خونه، شماره پلاک رو اشتباه داده و مأمور مخابرات دو بار اومده و آدرس رو پیدا نکرده
خلاصه رفیقمون بار دوم با تلفن خونشون با من تماس گرفت و گفت که کلی شرمنده ی اون مأمور نظارت شدم. این همه بهشون بد و بیراه گفتم آخرش فهمیدم مشکل از صاحب خونه بوده! نهایتا برای بار سوم مأمور مخابرات اومده و سیم کشی رو که به خاطر بارندگی اخیر خراب شده بود رو درست کرده.
حالا من داشتم به اون همه بد و بیراهی که نثار مخابرات و مملکت نمودم فکر می کردم
——————————-
امام علی: داوری با گمان برای افراد مورد اطمینان، دور از عدالت است. (نهج البلاغه، حکمت 220)
——————————-
گاهی باید نهج البلاغه رو مرور کرد
——————————-
پ.ن:
البته باید این رو در پایان اضافه کنم که بیان این خاطره به معنی تأیید عملکرد شرکت مخابرات و چشم پوشی از ضعف ها و خدمات ناقص اون نیست.
نگاهی به درخت ســـیب بیندازید.
شاید پانـــصد ســـیب به درخت باشد که هر کدام حاوی ده دانه است.
خیلی دانه دارد نه؟
ممکن است بپرسیم "چرا این همه دانه لازم است تا فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟"
اینجا طبیعت به ما چیزی یاد می دهد. به ما می گوید:
"اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند.
پس اگر واقعاً می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است بیش از یکبار تلاش کنید."
از این مطلب می توان این نتایج را بدست آورد:
- باید در بیست مصاحبه شرکت کنی تا یک شغل بدست بیاوری.
- باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب را استخدام کنی.
- باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، خانه، جاروبرقی، بیمه و یا حتی ایده ات را بفروشی.
- باید با صد نفر آشنا شوی تا یک رفیق شفیق پیدا کنی.
وقتی که "قانون دانه" را درک کنیم دیگر ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست نمی کنیم.
قوانین طبیعت را باید درک کرد و از آنها درس گرفت.
در یک کلام:
افراد موفق هر چه بیشتر شکست می خورند، دانه های بیشتری می کارند.
- همه امور به هم مربوطند.
آیا دقت کرده اید که هر وقت به طور منظم ورزش می کنید، میل به غذاهای سالم تر و بهتر دارید؟
آیا دقت کرده اید که وقتی غذاهای سالم تر و بهتری می خورید انرژی بیشتری دارید و طبعاً دوست دارید که ورزش کنید؟
همه چیز در زندگی به هم مربوط است. روش تفکر شما روی روحیه شما مؤثر است، روحیه شما بر نوع راه رفتن تان مؤثر است، راه رفتن شما روی نحوه گفتارتان اثر می گذارد، روش حرف زدن تان روی طرز فکرتان مؤثر است!
تلاش برای پیشرفت در یک بــــــــــــعد زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر می گذارد.
وقتی در خانه خوشحال هستید، در محل کار نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی سر کار شاد باشید در خانه نیز شاد خواهید بود.
اینها به چه معناست؟
- اینکه برای پیشرفت در زندگی می توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید با برنامه ای برای پس انداز، نوشتن لیست اهداف تان، رژیم غذایی یا تعهد برای گذراندن وقت بیشتر با فرزندانتان شروع کنید. این کار مثبت منجر به نتایج مثبت دیگر هم می شود، چونکه همه امور به هم مربوطند.
- مهم نیست که تلاشی که جهت "پیشرفت" می کنید کجا صرف می شود. مهم این است که شروع کنید.
- عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یک بعد زندگی شما خراب شد، سایر ابعاد هم به زودی خراب می شود. باید به این مسأله دقت خاصی داشته باشید.
در یک کلام:
هر کاری که انجام می دهید به نوبه خود اهمیت دارد زیرا بر امور دیگر نیز مؤثر است.
- چرا؟
هنگامی که بلایی به سرمان می آید، یا همه چیزمان را از دست می دهیم یا کسی که عاشقمان بوده ما را ترک می کند، اغلب ما از خودمان می پرسیم:
"چرا؟"
"چرا من؟"
"چرا حالا؟"
"چرا او مرا سرگشته و تنها رها کرد؟"
سؤالاتی که با "چرا" شروع می شوند، ممکن است ما را به یک چرخه بی حاصل بیندازند.
اغلب جوابی برای این "چرا" ها وجود ندارد و یا اگر هم جوابی وجود داشته باشد، اهمیتی ندارد.
افراد موفق سؤالاتی از خود می پرسند که با "چه" شروع می شوند:
"چه چیزی از این پیشامد آموختم؟"
"چه کاری باید در برخورد با این پیشامد بکنم؟"
و هنگامی که پیشامد واقعاً فاجعه آمیز است، از خود می پرسند: "چه کاری طی 24ساعت آینده می توانم بکنم تا اوضاع کمی بهتر شود؟"
اینها از آنچه که دارند بیشترین استفاده را می کنند و آنچه که از دستشان بر می آید انجام می دهند. و اگر زندگی بر وفق مراد نبود، خیلی مهم نیست که "چرا؟"
و در یک کلام:
افراد خوشبخت هیچوقت نگران نیستند که آیا زندگی بر "وفق مراد" هست یا نه! بلکه حتی برای چیزهای هر چند کوچکی که پیام آور خوشبختی است ارزش قائلند.
داشتم از خیابون وارد مترو می شدم که یهو صدای بلند خنده یه خانوم (شایدم دخترخانوم) توجه من و ملت رو به خودش جمع کرد.
دیدم بله! کم مونده “خانوم گشت ارشاد”، بپره بغل “آقای گشت ارشاد”
دارن با هم بلند بلند گل می گن و گل می شنون
همون لحظه خانوم گشت ارشاد سرش رو چرخوند و با نگاهی تیز، دقیق و ظریف، سرتا پای یه دختر خانوم “بدحجاب” رو رصد کرد.
من به همراه تعدادی دیگه کنجکاور شدیم ببینیم چه می کنه
“خانوم گشت ارشاد” با یه حرکت سریع و عجیب، در حالی که دلش پیش “آقای گشت ارشاد” مونده بود ولی جسمش رو به سمت “دختر بدحجاب” پرتاب کرد و به یه گوشه کشوندش
شروع به صحبت و تذکر و این حرف ها…
رفتم پیش “خانوم گشت ارشاد” گفتم شما فکر می کنید صدای خنده بلند شما در بغل “آقای گشت ارشاد” کسی رو تحریک نمی کنه؟ و رفتم
چند بار صدام زد دیگه پشت سرم رو هم نیگاه نکردم…
کار و زندگی داشتم بابا!!!!
فکر نکنید ترسیده بودمااااااا .......
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب.
نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمیخری.
نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند!
...به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سر دارد،
به راننده ی آژانسی که چرت میزند،
به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهار پایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار میزند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،
به مسافری که سوار تاکسی میشود و بلند سلام میگوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس میدهد،
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو میخواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی ، ..........
.... نخنـــــــــــد ،
نخند که دنیا ارزشش را نداردکه تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند!!!
آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا میکنند،
بار میبرند،
بیخوابی میکشند،
کهنه میپوشند،
جار میزنند
سرما و گرما میکشند،
و گاهی خجالت هم میکشند، .......خیلی ساده است .....
نخند ........
++ خب بفرمایید مشکلتونو؟!
== چند ماهیه که توی فشار شدیدی توی محل کارم قرار دارم! حتی یه لحظه هم جرات نمی کنم با رئیس شرکت تنها باشم! خیلی اذیت میشم!
++ چطور شد رفتین سر کار؟
==هم توی خونه حوصله ام سر می رفت! هم گفتم یه پولی بگیرم تا کمک خرجی برام باشه! البته خدائیش شوهرم راضی نبود من برم سر کار!
++ خب!
== هیچی دیگه! هر طوری بود شوهرم را راضی کردم و رفتم سر کار! مثل همه یه روزنامه برداشتم و به آگهی های استخدام منشی زنگ زدم!
++ خب!
== توی یه شرکت ساختمونی که چند تا مرد کار می کردن مشغول شدم ؛ سعی کردم همانطوری که وقت استخدام ازم خواسته بودن؛ با کارکنان و مشتریان روابط عمومی قوی داشته باشم!!
++ مثلا چطوری؟!
== مثلا اگه میوه یا خوراکی می بردم شرکت؛ به همه تعارف می کردم خصوصا رئیس شرکت را توی تعارف خیلی بهش اصرار می کردم! همیشه به بهونه های مختلف به اتاقش می رفتم و باهاش خوش و بش می کردم تا از کارم راضی باشه!
++ لابد آقای رئیس هم خیلی خوشحال بود!
== آره حتی توی ماههای اول کارم ؛ بهم پیشنهاد وام داد!
++ با خودتون نگفتید برای چی؟! شک نکردید؟
== نه! یعنی تا زمانی که از من خواست اضافه کار وایسم نه! البته قبلش هم بعضی از کاراش بودار بود!! از زندگی خصوصی اش می گفت! شوخی ها و حرفای نامناسبی می زد!
++خب
== هیچی!! وقتی منظور واقعی اش را از اضافه کار فهمیدم؛ زیر بار نرفتم ولی خیلی ترسیدم! جرات اینکه کاری هم بکنم نداشتم!!
++ چرا؟!
== تهدید کرد که آبروی منو میبره! قبلش دم گوش کارکنان شرکت پچ پچ کرده بود که فلانی منظورش از تعارف میوه و.. خوش و بش با من یه چیز دیگه اس!!!... در صورتیکه من فقط می خواستم رابطه صمیمی با همه خصوصا با رئیس داشته باشم تا از کارم راضی باشه!!
++ فکر نمی کنید رفتار خودتون اونو به طمع انداخته؟!
== آره اما الان چکار کنم؟
++ هیچی خیلی ساده اس! دیگه نرو سر کار!
== نمیشه!
++چرا؟!
== آخه شوهرم مخالفه!!
++ عجب! شما گفتید که همسرتون از اول با اشتغال شما مخالف بود؟!
== اولش آره! اما حالا میگه بد نیست یه پولی هم تو میگیری!! شرکت خوبی هم کار میکنی!! هنوز چند ماه نرفته بهت وام دادن!!!
++خب می تونی یه جوری که حساس نشه مسئله را براش توضیح بدی!
== اصلا! شوهرم آدم خیلی غیرتیه! میترسم کاری دست خودش بده!!
==========
نمی خوام همه مردای بی غیرتی را که دخترا و زنهای زیادی را با عبارت «روابط عمومی بالا» به چنگ میارند ؛ تبرئه کنم! بله حتما اونا را باید مجازات کرد!
اما می خوام همه زنهایی رو که با عبارت «روابط عمومی بالا» حد و مرز شرعی و عرفی رابطه با نامحرم را زیر پا می گذارند را هم مقصر دوم این ماجرا معرفی کنم!!
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]