اطلاعیه
بسم الله الرحمن الرحیم
اِن کَید الشیطان کان ضعیفا
قدرتهای استکباری جهان، برای جلوگیری از نفوذ اسلام ناب محمدی در جهان غرب همه ترفند های جنگ فرهنگی خویش را بکار برد و آنگاه که نتیجه نگرفت و در برابر قدرت فرهنگی اسلام به ستوه آمد ، ابتدا رژیم صهیونیستی را به جنگ حزب الله لبنان فرستاد تا این بازوی توانمند اسلام راستین را قطع نماید اما کید شیطان بزرگ با نصرت الهی در لبنان خنثی شد و قدرت شیطانی حکومت صهیونیستی در برابر ایمان حزب الله در هم شکست.
بار دیگر، سوریه را هدف توطئه خود قرار دادند و تمامی توان خود را برای از بین بردن این جبهه مقاومت بکار بردند و با همه تلاش مشترک آمریکا و صهیونیست و وهابیت خبیث، باز هم با اراده راسخ مدافعان حریم اهل بیت علیهم السلام، قدرت نظامی آنان رو به شکست و نابودی گذاشت.
اینک آخرین ترفند دشمنان دیرینه اسلام، هجوم به عراق و جسارت به عتبات عالیات و حمله به قلب عالم تشیع است.
دشمنان اسلام از حماقت و کینه توزی وهابیون گمراه بهره برده و برای گسترش جنگ در سرزمین های اسلامی و مستهلک نمودن قدرت کشور های اسلامی ، حمله به اماکن مقدس شیعیان و حکومت عراق را هدف قرار داده اند.
اینک ما جوانان غیور و شهادت طلب و گوش به فرمان ولی فقیه زمان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی آمادگی یک پارچه خویش را برای اعزام به عراق و دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام و نثار جان در این جهاد مقدس اعلام می نماییم .
ان تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم
والسلام ... فداییان حرمین
" دوکوهـــــــه " سین ندارد اما !
"ساختمانهـایش" ، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان ،
با نوای دلنیشن مناجات نورایی همــدوش ِستارگان ، همپای فرشتگان و در کنــــار ِماه ،
با خدا سخن میگفتند..
" فکـــــــــه " سین ندارد اما !
"سجده های" بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ ،
سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای" اعرلله جمجمتک " به دیدار معشوق شتافتند .
" شـــــــــرهانی " سین ندارد اما !
"سنگرهایش" زخم ِ تن ِ شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی.ره.
با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِ حضـــرتِ ارباب نمودند..
" کانال کمیــــــــــــل " سین ندارد اما !
"سکــوی" پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست..
" طلائیــــــــــــــــه " سین ندارد اما !
"سه راه ِ" شهادتش گــواه ِ رشادت ِمردانی ست که سبکبـــــــــــال ، تا عرش ِ اعــــلا ،
پرستــــو شدند..
" ارونـــــــــــد " سین ندارد اما !
"ساحل ِ" خونینش ، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادار ِ نـَفــس،
گــذشتند و دل ، به دریای بیکران ِ عشق و عرفان زدند..
" شلمچــــــــــــه " سین ندارد اما !
"سرداران ِ" بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کــــــــه همچون مادرشان زهـــرا.س.
فدایی ولایت شـــــــــــدند و گمنــــــام ماندند..
آری !
با آمــدن ِ هر بهار ، شکوفه های دلــم ، به عشق ِ یادتان میشکفد و مرغ ِ خیالم
پَر میگیـرد و بـر بام ِ احساس می نشیند..
لحظه ها به کــُـندی میگــذرد ...
دلم آرام و قـــرار ندارد و بی تاب تر از هـر ســال ، آماده میشود برای میهمانی ِ شهدا ..
هور ... هویزه .. کرخـــــه .. چزابــــــــــــه .. عیــن خوش..
پاسگاه ِزید .. پادگان ِ حمید .. کوشک .. خــــــــــــــــــــرمشهر..
وه ! چــــــــــه بوی " سیــــــــــــــب " میآید از ایــــــــــــن ســــــــــــــــــــــــــرزمین..
شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
شهید سید حمید قدرتی از زبان جانباز علیرضا تقی ملک
این داستان برای اولین بار و توسط نشریه حضور در اینترنت منتشر می شود
شب عملیات بود
شهید دستغیب همراه بچه ها برای روحیه دادن آمده بود
آیت الله دستغیب چنان با نوجوان سید حمید قدرتی صحبت می کردند که گویی سال ها است که همدیگر رو می شناسند
سید حمید آهسته صحبت می کرد
همه در تعجب بودند و دوست داشتند ببینند این نوجوان با آیت الله چه می گوید
سید حمید گفته بود امشب شب عملیات است و من به شهادت می رسم و جنازه ام مدتی مفقود می ماند
آیت الله دستغیب از نوجوان سوال کرده بود ...
آیا من هم در این عملیات شهید می شوم
بسیجی نوجوان سید حمید قدرتی گفته بود نه شما امشب شهید نمی شوید
بلکه در سنگر خود به شهادت می رسید
خدا میداند چه شد که یکی از بچه های خلافترین محله های تهران (اتابک) به این درجه از معرفت رسیده بود
شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
ــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین/ تو که آن بالا نشستی،ص39-40
شهادت هدف نیست؛ پاداشی است که در راه هدفت خواهی گرفت
نور بالا زدن بچه بسیجی ها
یک جوان دانشجوى کمسال با یک مجموعهى معدودى که خودش اسم آن را گذاشته تیپ - صد نفر آدم یک تیپند؟! صد و پنجاه نفر آدم یک تیپند؟! او خودش میگوید تیپ! - میرود به غرب کشور یا جنوب، با این تیپ مؤمن و مخلص، در مقابل جبههى دشمن با یک واحد رزمىِ مجهز و یک فرماندهىِ سابقهدار میجنگد. این ابزارى ندارد، جز همین ابزارهاى ابتدائى، اما او به برترین ابزارها مجهز است؛ این تجربهى فرماندهى ندارد، اما او به قدر عمر این، فرماندهى کرده. اینها در مقابل هم قرار میگیرند، این بر او غلبه پیدا میکند؛ تانک او را مصادره میکند، امکانات او را مصادره میکند، پیروز برمیگردد. این با خودسازى به وجود مىآید. بدون خودسازى نمیشود وارد این میدانها شد.
بعضىها میترسیدند. بعضىها از پیش قضاوت میکردند که نمیشود - اصلاً میگفتند نمیشود - هرجا هم حضور بسیجى بود، مخالفت میکردند. من میدیدم مردان مؤمنِ باصلاحیتِ ارتشِ منظمِ آن روز ما استقبال میکنند از این که مجموعهى بسیج با آنها و همراه آنها باشد؛ این را من خودم در دوران جنگ مکرر دیدم؛ در پادگان ابوذر، در جنوب، در شمال غرب. خود فرمانده ارتشى اصرار داشت که مجموعهى بسیجى با او همراه باشند؛ دوست میداشت، استقبال میکرد؛ اینجا در تهران یک عدهاى نشسته بودند، نق میزدند که آقا چرا اینها وارد شدند؟ چرا بدون اجازه رفتند؟ چرا فلان اقدام را کردند؟ از حضور بسیجى ناراحت بودند. چون امید نداشتند، مأیوس بودند، میگفتند نمیشود کارى کرد؛ اما وقتى که وارد شدند، دیدند این ورود، امیدآفرین است؛ همهى این استعدادها را جوشش میدهد.
خود حضور بسیجى در عرصهى نبرد، به او یک نورانیتى میبخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس میگفتند فلانى نور بالا میزند، روشن است؛ یعنى بزودى شهید خواهد شد. این نورانیتِ حضور بسیجى بود؛ این را من خودم مشاهده کردم؛ نه یک بار و دو بار. یک موردى که مربوط به همین استان شماست، بد نیست عرض کنم. یک سرگرد ارتشى که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است - سرگرد رستمى - به میل خود، به صورت بسیجى آمده بود در مجموعهى گروه شهید چمران، آنجا فعالیت میکرد.
بنده مکرراً او را میدیدم؛ مىآمد، میرفت. یک شبى با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهائى که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمى وارد شد. چند روزى بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتاپایش گلآلود است؛ این پوتینها گلآلود، بدنش خاکآلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانى بود. روزهاى قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقهى عملیاتى، آنجا فعالیت زیادى کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد. او بعد از چندى هم به شهادت رسید. ارتشى بود، اما آمده بود بسیجى وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت - در همان مجموعهى بسیجىِ شهید چمران - بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلىها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشى از همان حضور فوقالعاده است.
بیانات در دیدار بسیجیان استان خراسان شمالى1391/07/24
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]