معلم لبخندش را قورت داد و گفت بچه : این اصغر فرهادیه .... نمیشناسید .....
بچه ها همه با تعجب گفتند: نه
معلم که ناراحت شده بود دفتر حضور غیاب را باز کرد و می خواست شروع کند ..... که جواد از ته کلاس پرسید: آقا این اصغر خان چیکار کرده؟ معلم خرکیف شد و گفت:پسرم ایشون نام ایران را بلندآوازه کرده است.
معلم بلند شد چند قدمی زد و گفت:
محمد گفت : آقا راست میگه بچه ها مادر بزرگم وقتی داشت خواهر زاده شهیدش رو می بوسید گفت دارم یک قهرمان رو میبوسم .
معلم که دست پاچه شده بود گفت مهم اینکه نام مارو بلند آوازه کرده است هرجوری باشه ...... فریبرز گفت ولی احمدی روشن هم یک قهرمان ملی بود ...... معلم با یک هوار حرفش را قطع کرد و گفت ما انرژی هسته ای نمیخایم ما نفت داریم سکوتی مهیب کلاس را گرفت و معلم با بغضی همراه با عصبانیت گفت: امروز چی داریم داوود با صدای آرام از نیمکت اول گفت: املا آقا معلم !
معلم گفت :برگه ها روی میز .... بنویسید.... اصغر فرهاید یک ایرانی واقعی وملی است .....
ساقیا در سال نو احساس عزت می کنم
باز هم از نایب مهدی اطاعت می کنم
طبق آن فرمایشات رهبر روشن ضمیر
سال تولید است و ما از آن حمایت می کنیم
باز آقا محضرت عرض ارادت میکنیم
آسمان را روشن از شمع ولایت میکنیم
گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم!
باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت میکنیم
ما پر از کار مضاعف ،همت افزون تریم
باجهاد اقتصادی، خرق عادت میکنیم
بازهم چشمان دنیا خیره بردستان ماست
چشم دنیا را به دست خود هدایت میکنیم
کشور ما با فروغ احمدی روشن شده
گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیم
***
اسئل الله لکم سیر الی توفیقات
سال و عمر تو شود پر ز تمام برکات
باز گوش و دلمان با سخن خامنه ای است
همگی حامی کار و ثروت و تولیدات
***
باز هم با امر تو تجدید بیعت میکنیم
عرصه تولید ملی را حمایت میکنیم
کار و سرمایه که جای خود ، بدان آقای من
ما تمام هستی خود را فدایت میکنیم
"همه با هم تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی"
خوب دقت کنید.
او را میشناسید؟
بی شک بارها و بارها عکس او را بردیوارهای شهر، یا وبلاگهای دفاع مقدس، یا در سمینارها و جلسات مربوط به دفاع مقدس دیدهاید.
حال بگویید: از دیدن این نگاه پر جذبه، چه احساسی در شما بوجود میآید؟ او را نماد چه میدانید؟
شهامت؟ اقتدار؟ ایستادگی؟ صبر؟ شجاعت؟ بی باکی؟ شهادت؟ ...
آری من نیز همه این نمادها را در تصویر پر صلابت او دیدم.
من نیز تصور داشتم که او شهیدی از تبار عاشقان بوده در دوران دفاع مقدس، بهشت را با بها و بی بهانه خریده و از رنج بودن در زندان دنیا رها شده است.
اما نه؛ اینگونه نبود.
او از حادثه جنگ رهایی یافته، با تنی زخمی زندگی پس از جنگ را نیز چشیده و سالها زنده مانده و در حوالی شهر مقدس مشهد، در روستایی کوچک زندگی کرده است.
او در طول این سالها بصورت ناشناس و در گمنامی تمام، در اوج فقر، با انبوه درد، در کنار ما زیسته و ما در حالی که عکسش را در جای جای شهر میچسباندیم و به صلابتش فخر میفروختیم، از روح بلند او بی خبر بودیم.
از شما میپرسم آیا از صاحب این تصویر پر صلابت که نشان افتخار شما در مجالس و کنگرهها و سمینارها و مناسبتهای جنگی است خبری دارید؟
من خبری غم انگیز دارم.
او سالها در درد شیمیایی سوخته و دم بر نیاورده. نحیف و لاغر و بیمار و دردمند شده و آخ نگفته است. بارها از او خواستهاند که برای گرفتن حق سالها جنگیدن و شیمیایی شدنش به بنیاد برود، اما پاسخ دندان شکن او چنین بوده:
"چه حقی؟ مگر من برای حقوق خودم به جنگ در راه خدا رفتهام؟ حق من همین درد است. همین رنج. همین چکه چکه آب شدن."
مرد با صلابت جنگ در درد شیمیایی بیادگار از سالها حضورش در میدانهای جنگ ذره ذره چکید و آب شد و چون قطرهای زلال در دل خاک فرو رفت و ما هنوز هم پس از گذشت سالها از مرگ با عزتش از او غافل ماندهایم. تنها عکس او را چون سند افتخاری بر هر کوی و برزن و در جای جای شهر میزنیم، بی آنکه از صاحب تصویرخبری بجوییم.
او به واقع شهید گمنام است. مردی که بر قبرش واژه شهید ننوشته اند، اما خدا میداند که شهید است.
زیارتگاه او در روستای گجوان مشهد است.
اطلاعات بیشتر در اینجا ... کلیک کن
متأسفانه سیاست ناپاک در حال نابود کردن حس مسئولیت اجتماعی و برانداختن نسل دخالتگران متعهد است. سالها در کشوری که قانونش ضعیف و شرطهاش ناتوان و فاسد، یا بیتفاوت و بیمسئولیت بوده کسانی از دل جامعه برآمدند که با قدرت خودشان حافظ حریم و حرمت مردم بودند. جان و مال و آبروی مردم در گرو گردنهای کلفت و قدارههای زیر شال جوانمردان و پهلوانهایی بوده که روز در راسته بازار کاسبی میکردند و شب میل زورخانه بالا میکشیدند. آن دورهها دیگر گذشته و مسئولیت امنیت جامعه تمام و کمال بر عهده پلیس است، و هیچ کس حق ورود به حیطه مسئولیتهای انتظامی را ندارد! اما مگر پلیس میتواند همه جا و همه وقت حضور داشته باشد؟ کجای دنیا چنین پلیسی ساختهاند که ما ساخته باشیم؟ که مثل سوپرمن یا مردعنکبوتی سر صحنه جرم حاضر بشود!؟ اصلا همین خیالات آمریکایی از کجا نشأت میگیرد؟ جز از نبود امنیت و رخت بربستن جوانمردی و فداکاری؟ و فشل بودن پلیس؟ خیالپردازی را که کنار بگذاریم میبینیم راهی وجود ندارد جز اینکه خود مردم احساس مسئولیت کنند و از میانشان کسانی باشند که در مواقع لزوم ـ که جرمی فاحش رخ میدهد یا امنیت جامعه علنا به خطر میافتد ـ قدرت و جسارت دخالت نشان بدهند. جامعهای که خالی از این جنس آدمها باشد و دلش را به داشتن قانون و پلیس ـ هر چقدر هم منضبط ـ خوش کند قطعا درهایی را برای فساد و قانون شکنی مجرمان باز کرده است.
حالا در برهوت مسئولیت و وجدان اجتماعی خبری منتشر میشود که برای این جوّ بیمار تکاندهنده است، یک شیر مرد ـ یک روحانی که گویا امام جماعت دانشگاه هم هست ـ در معرکهای دخالت کرده و با دست خالی دختری را از چنگ اراذل و اوباش نجات میدهد، خودش هم زخم خورده و چشمش را آسیبی زدهاند که زیر عمل جراحی رفته است. وقتی تصویر غرقِ خون این روحانی منتشر میشود حتی کسانی که صفات پدرشان را حواله آخوندها میکردند دچار حس انفعال و تحسین میشوند. اینجا جایی است که یک تکلیف گرا، و یک دیندار متعهد، در غیبت لباس رسمیها ـ که گاهی حضورشان هم بیتفاوت است ـ دست به دخالت میزند، و با تصمیم خودش با برهم زنندگان امنیت درگیر میشود. بیگناهی را نجات میدهد و جانیانی را ناکام میگذارد.
جامعه ما با مشکلی جدی روبرو است و آنهم «پدیده اراذل و اوباش» است، پلیس در ایران ضعیف است و هر وقت که قدرتی نشان میدهد مورد هجمه قرار میگیرد. از نظر عموم مردم اراذل هیچ ارزشی ندارند و اگر پلیس در صحنه جرم بهشان شلیک هم بکند اشکالی ندارد، جامعه ایران هیچ مجازاتی جز مرگ برای قمه کشهای عربده کشی که خیابان میبندند یا جلوی انظار ناموس مردم را بلند میکنند یا هنگام غارت اسلحه میکشند نمیشناسد، اما هر وقت پلیس شدت عملی نشان میدهد و اوباش و موادفروشان را جمع آوری یا تحقیر میکند صدای اعتراض رسانهها و مخالفین به آسمان هفتم میرسد! چرا؟ چون نان خورهای رسانه که فقط از خانه به دانشگاه رفتهاند و حالا میخواهند با یک معدل دانشگاهی و یادگرفتن چند اصطلاح بیارزش همه چیز را اصلاح(!) کنند اصلا در جامعهشان زندگی نکردهاند، و اساسا نمیدانند اراذل و اوباش چیست؟ از طرفی هم انگیزههای سیاسی و ضدحکومتی در چنین مواقعی تحریک میشود. هسته اصلی بسیاری از حرکات خیابانی ضدانقلاب همین اراذل و اوباش هستند، که به امید آزادیهایی از قبیل جواز مسکرات و فحشا به خیابان میریزند، و قدرت درگیری و خسارت زدن بالایی هم دارند. محرک آشوبهای 88 هم همینها بودند و گویا در کهریزک هم یکی از همینها مرتکب قتل شد. اما هر وقت که یک رذل محارب اعدام میشود فریاد و ضجه است که از سیاست بازها و حقوق بشریهای نان خور اجنبی بلند میشود.
تکلیف گرایان طعمه بازیهای سیاسی شدهاند، و سیاست ناپاک در حال نابود کردن حس مسئولیت اجتماعی و برانداختن نسل دخالتگران متعهد است. جامعه ما چارهای ندارد جز اینکه یا نسل کسانی را که برای امنیت مردم خودشان را به مهلکه میاندازند حفظ کند، یا مثل جوامع غربی به پلیس قناعت کند و میدان را برای اراذل و اوباشی که از هیچ روزنهای برای جنایت فروگذار نمیکنند باز بگذارد، تا ترس و ناامنی بیش از اینی که هست جامعه را فرابگیرد. فعلا کار در دست مدیرانی است که عشق لبخند زدن به دوربین و ادای مسامحه دارند و فک لقشان به شعار کارفرهنگی! عادت کرده است، کارفرهنگیای که به درد در کوزه هم نمیخورد و با این وضع در برنامههای صدساله هم «نتیجه» نمیدهد. هیچ بیماری و مشکل اضطراریای راه حل دراز مدت ندارد و هیچ مدینه فاضلهای هم روی زمین به وجود نیامده، جامعه بدون جمعیت ناهی منکر و تکلیف گرایانی که جانشان را در کفه حفظ امنیت قرار میدهند به ناکجاآباد میرود، انگل فساد و هرزگی زیرپوست چنین جامعهای رشد میکند و همه جا را به خرابی میکشد. این مسئولیت بر عهده همه است که اجازه ندهند جامعه به راحتی نیروهای بازدارندهاش را از دست بدهد ولی حالا وضعیت ما واژگونه است، طوری که جوانمردان فقط وقتی غرق به خون و روی تخت بیمارستان هستند ارزشمند و قهرماناند، و اگر ایستاده و سالم باشند، مستحق اعتراض و ایرادگیری، یا مخالفت و فحاشیاند. به هر حال؛ حتی اگر نگاهمان کارکردی و ابزاری هم باشد، باز هم میتوانیم بگوییم که جامعه به وجود ناهیان از منکر احتیاج مبرم دارد.
تتمه: اگر نسبت به لفظ لباس شخصی که بنده تعریف عامی از آن دارم (هر کس که موقع به خطر افتادن امنیت و حرمت جامعهاش منتظر لباس رسمیها نمیماند، نه هر کسی که شهوت درگیری دارد یا از چماق کشی و دخالت خودسرانه لذت میبرد) حساسیت و آلرژی دارید اسم دیگری انتخاب کنید، دعوایی بر سر اسم نداریم | پیرو حادثه سعادت آباد هر نابغه ای نظریهپرداز جامعهشناسی شده بود و عاروق سیاسی میزد، به نظرم واضح هم هست که چرا مقلدین دانشگاه زده اتفاقات مثبت و جوانمردی ها را به اندازه اتفاقات سیاه مورد توجه قرار نمی دهند.
اما این که این آتش افروزی ها و شادابی و طراوت چهارشنبه ی آخر سال یا در اصطلاح چهارشنبه سوری از کجا جزء جداناشدنی زندگی ما ایرانی ها شده است و ریشه اش کجاست، پاسخی می طلبد که کمتر کسی تا امروز جویای آن شده است.
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]