سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : پنج شنبه 90/4/30

تا کاشف غربت شهیدان گشتیم

دنبال پلاک و استخوان در دشتیم

 مهدی (عج) به خدا اگر مجوز می داد

دنبال مزار مادرش می گشتیم




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/4/9

فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند. آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت:" بلند نشید جلوی پای من." گفتیم: حاجی! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا."

باز جلسه بود. ایستاده بود بیرون سنگر، می گفت" نمی آم. شماها بلند می شید." قول دادیم بلند نشویم.

سردار شهید حسین خرازی

 

ولادت:1336 اصفهان
تحصیلات: دیپلم طبیعی
شهادت: 8/12/1365 شلمچه
نحوه شهادت: اصابت بیش از 30 ترکش
سن شهادت: 28 سال
مسئولیت: فرمانده لشگر امام حسین(ع)
یگان اعزامی: سپاه پاسداران
محل دفن: اصفهان- گلستان شهدا



ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/4/2

در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است

تا لحظه یی پیش ؛ دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شهیدان جان گرفته است




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/3/26

قمقمه اش هنوزآب داشت. نمی خورد. ازسر کانال تا آخرش می رفت و می آمد لب های بچه ها را با آب قمقمه اش تر می کرد. ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود وبه هم نچسبد...




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/3/21

خوب دقت کنید.

او را می­شناسید؟

بی شک بارها و بارها عکس او را بردیوارهای شهر، یا وبلاگهای دفاع مقدس، یا در سمینارها و جلسات مربوط به دفاع مقدس دیده­اید.

حال بگویید: از دیدن این نگاه پر جذبه، چه احساسی در شما بوجود می­آید؟ او را نماد چه می­دانید؟

شهامت؟ اقتدار؟ ایستادگی؟ صبر؟ شجاعت؟ بی باکی؟ شهادت؟ ...

آری من نیز همه این نمادها را در تصویر پر صلابت او دیدم.

من نیز تصور داشتم که او شهیدی از تبار عاشقان بوده در دوران دفاع مقدس، بهشت را با بها و بی بهانه خریده و از رنج بودن در زندان دنیا رها شده است.

اما نه؛ اینگونه نبود.

او از حادثه جنگ رهایی یافته، با تنی زخمی زندگی پس از جنگ را نیز چشیده و سالها زنده مانده و در حوالی شهر مقدس مشهد، در روستایی کوچک زندگی کرده است.

او در طول این سالها بصورت ناشناس و در گمنامی تمام، در اوج فقر، با انبوه درد، در کنار ما زیسته و ما در حالی که عکسش را در جای جای شهر می­چسباندیم و به صلابتش فخر می­فروختیم، از روح بلند او بی خبر بودیم.

از شما می­پرسم آیا از صاحب این تصویر پر صلابت که نشان افتخار شما در مجالس و کنگره­ها و سمینارها و مناسبتهای جنگی است خبری دارید؟

من خبری غم انگیز دارم.

او سالها در درد شیمیایی سوخته و دم بر نیاورده. نحیف و لاغر و بیمار و دردمند شده و آخ نگفته است. بارها از او خواسته­اند که برای گرفتن حق سالها جنگیدن و شیمیایی شدنش به بنیاد برود، اما پاسخ دندان شکن او چنین بوده:

"چه حقی؟ مگر من برای حقوق خودم به جنگ در راه خدا رفته­ام؟ حق من همین درد است. همین رنج. همین چکه چکه آب شدن."

مرد با صلابت جنگ در درد شیمیایی بیادگار از سالها حضورش در میدانهای جنگ ذره ذره چکید و آب شد و چون قطره­ای زلال در دل خاک فرو رفت و ما هنوز هم پس از گذشت سالها از مرگ با عزتش از او غافل مانده­ایم. تنها عکس او را چون سند افتخاری بر هر کوی و برزن و در جای جای شهر می­زنیم، بی آنکه از صاحب تصویرخبری بجوییم.

او به واقع شهید گمنام است. مردی که بر قبرش واژه شهید ننوشته­ اند،  اما خدا می­داند که شهید است.

زیارتگاه او در روستای گجوان مشهد است.

اطلاعات بیشتر در اینجا ... کلیک کن




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   6   7   8   9      >

اسلایدر