سلام .... چقدر بعد است که باید خبر از پر کشیدن یه پرستوی غریب رو بدم ....
ننه علی ....
"ننه علی" مادر شهید "قربانعلی رخشانی مهماندوست" بود که سال ها در اطاقکی کوچک در قطعه 24 گلزار شهدا در کنار فرزندش زندگی می کرد ....
ننه علی صبح امروز -چهارشنبه 1390/12/3- پس از تحمل سالها بیماری و غم فراق فرزندش به دیدار حق شتافت.
هر وقت در کنار او می نشستی یا از حفظ قرآن می خواند و یا از کرامات شهدا و خدمت به شهدا می گفت و صد حیف که این اواخر حافظه اش را هم از دست داده بود.
ننه علی را از اول انقلاب در قطعه 24 گلزار بهشت زهرا (س) دیده بودم ، آنجا کلبه ای ساخته و در کنار مزار تنها پسرش که بدست ساواک به شهادت رسیده بود زندگی می کرد....
روحش شاد
ته خاکریز. هرکس میخواست او را پیدا کند، میرفت ته خاکریز.
جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود.
هرکس میافتاد، داد میزد «امدادگر...! امدادگر...».
اگر هم خودش نمیتوانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد میزدند: «امدادگر...! امدادگر...».
خمپاره منفجر شد؛ او که افتاد، دیگران نمیدانستند چه کسی را صدا بزنند.
ولی خودش گفت: «یا زهرا...! یا زهرا...».
فرمانده داشت با شور و حرارت صحبت میکرد. وظایف را تقسیم میکرد و گروهها یکی یکی توجیه میشدند. یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند؛ پسر بچهای بسیجی را توی جمع دید. گفت: «تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده.»
پسر بچه بلند شد. خواست بگوید موتورسواری بلد نیستم، ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست. دوید سمت موتور، موتور را توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خندهی همهی رزمندهها بلند شد.
***
یک تانک افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آرپیچیزنها را صدا زدند.
آنقدر شلیک کردند که تانک منفجر شد. پسر که به خاکریز رسید، پرسیدیم کجا بودی؟
گفت: «دیشب که رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛ از بس به ما زور میکرد سرشب بخوابیم، بد عادت شدیم.»
***
داخل که شدیم، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسهاس.»
یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرماندهی گردان تخریبه.»
خوشا روزی که گرم جنگ بودیم ... میان رنگ ها بی رنگ بودیم
دل هر کس شهادت را طلب داشت
حدیث عشق و مستی را به لب داشت
آرام گام بردار مولای من , رهبر من
آخر این خاک دیریست که دلتنگ قدوم شهداست..
آرام تر گام بردار تا جای پای شهیدان گام های استوارت را در آغوش کشند...
از زمانی که جنگ تمام شده و رزمندگان مخلص و جان بر کف اسلام از این سنگرها به سنگرهای جدیدشان کوچ کرده اند..
این خاک دلتنگ قدوم الهی مردان آسمانی است...
اما ای خاک بدان که گرچه قدوم شهدا و رزمندگان مخلص و مقتدای جهان اسلام بسیار ارزشمند و دلکش است...لکن...
قدوم این ملت شهید پرور که این چنین عاشقانه به استقبال نائب ولی الله العظم آمده اند به مانند قدوم مبارک شهداست.
پس آغوش گرمت را بر ایشان نیز باز کن که انتظار دیدار یار و ولی قدومشان را آزرده نکند...
خدایا
مسلمانان این گونه خاک پای نائب ولی ات را سرمه ی چشمانشان می کنند.
آیا وقت آن نرسیده و لیاقت آن را نیافته ایم که میزبان امام معصوممان(عج) باشیم؟
به آرزوی آن روز که شهرهایمان را آذین بندی ورود امام عصر(عج) کنیم.
و به استقبال ایشان برویم...
اللهم عجل لولیک الفرج
زمانی که صدام خیلی از شهرها را موشکباران می کرد و مردم بی دفاع در شهرهای مرزی وقتی کیلومترها دورتر در خانه هایشان شب و روز امنیت جانی نداشتند ، حسن به عنوان یکی از فرماندهان جنگ های نا منظم ارتش ، نامه ای سر بسته به صدام حسین نوشت که بعدها باعث شگفتی فرماندهان رده بالای ارتش شد و سلاح لازم را برای نبرد سخت او که در پی این نامه اتفاق افتاد در اختیارش قرار دادند . مضمون کلی نامه چنین بود:
اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و خود را بهترین نظریه پرداز جنگی می داند ، پس به راحتی می تواند به زبان نظامی تکلم کند. شما می توانید با تمام قوا و برنامه ریزی و طراحی نقشه ی دقیق جنگی در دشت عباس با من و دوستان چریک رزم آورم ملاقات کنید و با هر شیوه ای که می پسندید به نبرد بپردازید. این موضع یک فرمانده قوی ارتش و یک مرد جنگ آور است . نه اینکه شما با بمب افکن های اهدایی آمریکا و شوروی محله های مسکونی و بی دفاع شهرهای ما را مورد بمباران قرار بدهید و مردم مظلوم و بی دفاع را در خواب و بیداری در منازل یا سرکارشان به خاک و خون بکشید.
در جواب نامه حسن ، صدام ، ژنرال عبدالحمید ، یکی از زبده ترین و بهترین فرماندهانش را - که عده ای عقیده داشتند ، صدام عبدالحمید را در طراحی نقشه های نظامی همپای خودش میداند به دشت عباس فرستاد.
او می خواست برای این سرهنگ خبره یک جنگ تخصصی را به نمایش بگذارد.
سال ها قبل حسن و عبد الحمید و گروهش را درمسابقه کوه نوردی ارتش های منتخب جهان در اسکاتلند دیده بود. آن زمان در اسکاتلند حسن وافرادش رتبه اول مسابقه را به دست آوردند و از حسن به عنوان افسر برگزیده به طور ویژه قدردانی شد و عراقی ها مقام هقتم را کسب کردند.
شاید تصور شکست این ژنرال خبره ارتش عراق هم برای صدام و طراحان نقشه های جنگی عراق سخت بود ، چه رسد به ....
ژنرال قادر عبدالحمید و کل لشگرش بعد از نبردی سخت و طولانی در دشت عباس ، شکست سختی از حسن و یارانش خوردند. ژنرال به اسارت چریک های تحت امر حسن درآمد که با احترام و تشریفات خاص نظامی او را به پشت جبهه ، اردوگاه اسرای جنگی انتقال دادند.
به نقل از کتاب شاهین کوهستان (زندگی نامه شهید حسن آبشناسان)
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]