سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه حضور
با سلام ... به وب سایت نشریه حضور خوش آمدید ... تلفن تماس 09198269507

 
تاریخ : یکشنبه 90/6/27

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : شنبه 90/6/26

فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که رژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما از تاریخ کشورت هیچی ندونی؛
فقر اینه که از مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛
فقر اینه که وقتی با زنت میری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که 6 بار مکه رفته باشی و گرسنگی و درموندگی همسایه بغلیت رو ندونی؛
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمیخری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛
فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابون های اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ماشین 40 میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که همه جا شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه




ارسال توسط نشریه حضور

دو سه روز بعد از ورود امام(ره)، در مدرسه علوی در حضور صدها نفر از علما و روحانیون تهران منبر رفتم در بین سخنرانی که در مورد اختناق رژیم گذشته صحبت می‌کردم، گفتم: یک کتاب‌فروش چندین سال قبل به من می‌گفت: در زمان رضاشاه، اداره اطلاعات شهربانی هر کتابی که می‌خواست چاپ شود باید نگاه می‌کرد و روی هر صفحه، مهر «روا» می‌زد تا چاپخانه آن را چاپ کند. او می‌گفت: من دیوان حافظ را که چندین بار چاپ شده بود به شهربانی بردم تا مجوز چاپ بگیرم. فرد مسؤول گفت: یک ماه دیگر بیایید. هر چه اصرار کردم تا زودتر مجوز دهد، قبول نکرد.

بعد از یک ماه که رفتم، دیدم همه صفحات به جز یک صفحه، مهر خورده است. گفت: باید این یک بیت شعر را تغییر دهی!

«رضا به داده بده وز جبین گره بگشا

که بر من و تو در اختیار نگشا‌دست»

گفتم: این شعر حافظ است، چطور آن را عوض کنم! بر فرض عوض کنم، به جای آن چه قرار دهم؟

گفت: چون کلمه «رضا» اسم رضاشاه کبیر است، آن را بردار و کلمه دیگری جای آن قرار بده! مثلاً «حسن به داده بده»، «تقی به داده بده»، «نقی به داده بده»!

با گفتن این مطلب، مجلس غرق در خنده شد. امام نیز چنان می‌خندید که دوش‌هایشان تکان می‌خورد. بعد از منبر، امام فرمودند: «اعلام کنید که منبر آقای فلسفی فتح شده است».




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : پنج شنبه 90/6/24

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره
مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما
استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم
تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم.. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی
ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.. نمیدونست با تنها 10 دلاری که در
جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه.. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو
بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات)
داشت ... پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد:
«من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین... میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.
 
نتیجه های اخلاقی:
1. اینترنت چاره ساز زندگی نیست.
2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر
میشی.
3. اگه این نوشته رو از طریق ایمیل دریافت کردی، تو هم
نزدیکه که آبدارچی بشی به جای میلیونرشدن.....!!!
درجواب این نوشته به من میل نزن، من دارم ایمیلم رو میبندم
تا برم گوجه فرنگی بفروشم!!!!




ارسال توسط نشریه حضور
 
تاریخ : چهارشنبه 90/6/23

تا حالا شده در موقعیتی قرار بگیرید که احتمال عدم موفقیت در انجام کاری بیشتر از موفقیت آن باشد ولی شما ریسک کرده و به طرف آن کار رفته باشید!

همیشه وقتی احتمال خطا بیش از حد معینی شد؛ فرد در تصمیم گیری شک می کند! مثلا فرض کنید تاکنون رانندگی در مدت زمان طولانی را تجربه نکرده اید ولی تصمیم می گیرید این کار را در یک مسافرت طولانی تجربه کنید! این یک ریسک محسوب می شود!

یا مثلا تصمیم میگیرید که در یک تجارتی سرمایه گذاری کنید و شناخت نسبی و نه کامل نسبت به آن دارید و احتمال متضرر شدن شما وجود دارد ولی این کار را بخاطر سوددهی زیاد آن می کنید!

و یا مثلا چند سال یک رشته درسی را می خوانید اما خوشتان نمی آید بنابر این ریسک می کنید و از تحصیل انصراف می دهید تا شانس تان را در قبولی در رشته مورد علاقه تان امتحان کنید!

همیشه برای همه ما موقعیتهای ریسکی(خطر کردن) رخ می دهد و در مواجهه با آن؛ آدمها با توجه به روحیاتشان مختلفند!

بیاد دارم در زمان دانشجویی با سفارش دوستی؛ درس تحقیق درعملیات را به عنوان درس اختیاری با استاد خوبی گرفتم . یکی از حرفهایی که او می زد این بود که در فعالیت تجاری؛ کسی موفقیت بالایی پیدا می کند که ریسک پذیری بیشتری را کرده باشد!( یعنی به موقعیتهای تجاری با سود بالا ولی احتمال موفقیت کمتر توجه  داشته باشد!)

مواردی را از صحت حرف بالا دیده ام و بالعکس!!

البته فکر می کنم افرادی هم هستند که ریسک نکرده اند بلکه حماقت کرده اند!

یعنی:

** اینکه به طرف انجام کاری بدون هیچ فکر و مشورت قبلی برویم ریسک نیست!

** اینکه هیچ طرح کلی برای رسیدن به هدفمان نداشته باشیم هم ریسک نیست!

**اینکه هدفمان ماجراجویی و تهور احمقانه باشد تا نزد دیگران جلب توجه کنیم هم!

همه موارد بالا خطاست!

------------

 بنظرم ریسک کردن باید جزئی از زندگی باشد و اگر بخواهیم از مفاهیم مذهبی برای تبیین این حرف استفاده کنیم این می شود که:

بنده مومن باید توکل بر خدا داشته باشد و از احتمال خطا کردن( نه به معنی گناه کردن بلکه به معنی خطا در شناخت مثلا خطا در شناخت یک موقعیت شغلی خوب یا خطا در شناخت یک موقعیت تجاری خوب و...) نباید بترسد!

 بزرگترین اشتباه زندگی هر کس این خواهد بود که از اشتباه بترسد!

یکی برایم تعریف می کرد که یک شغل خوب دولتی را رها کردم تا دفتر کار خصوصی برای خودم راه اندازی کنم!

وقتی برای روز اول دفتر کارم را باز می کردم به خدا گفتم(!):

ای خدا!! فقط امید به خودت! شاید روزهای دیگه یادم بره اینو بگم!! اما بدوون که هر روز فقط به امید خودت این دفتر رو باز می کنم و نه کسی دیگه!

البته او موفقیت مالی خوبی نیز بواسطه این ریسک بدست آورد و من تصور می کنم حتما جمله صادقانه ای که به خدا گفته؛ عامل آن باشد!

-------

خطر کردن و ریسک کردن احتمال عدم موفقیت هم دارد! اما باید بدانیم که حتی موفق ترین آدمها که ریسک های زیادی کرده اند بارها به موفقیت دست پیدا نکرده اند ولی ناامید نشده اند!

وقتی می خواهیم ریسک کنیم و ته دلمان می لرزد؛ به خدا توکل کنیم!

وقتی می خواهیم ریسک کنیم و اضطراب داریم بیا این ضرب المثل ژاپنی بیافتیم که می گوید«حتی میمونها هم گاهی از درخت می افتند!!»( دور از جان شما؛ حالا ما یک بار امتحان می کنیم ان شاء الله نمی افتیم!!!)




ارسال توسط نشریه حضور
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

اسلایدر