مفضل یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام است که در چند مجلس؛ خدمت ایشان رسید و امام برای او از ظرائف آفرینش سخن گفت!
این سخنان در کتابی به نام توحید مفضل ذکر شده است!
دو نعمت از خداوند که تا کنون به آن فکر نکردیم را از این کتاب ذکر می کنیم:سوال: نعمت حافظه بالاتر است یا نعمت فراموشی؟!!
امام صادق علیه السلام ابتدا به فوائد نعمت حافظه می پردازد و می گوید اگر انسان حافظه نداشت؛ تمام عمر؛ علمی را تحقیق و بررسی می کرد ولی بیادش نمی ماند! و درنتیجه هیچ اصل علمی بوجود نمی آمد!همچنین بر هیچ آیینی اعتقاد پیدا نمی کرد زیرا هیچ ماجرای عبرت آموزی را از گذشتگان به خاطر نمی آورد و در نتیجه انسانیت انسان در اثر این نعمت حافظه است!اما هرچند حافظه نعمت عظیمی است اما نعمت فراموشی که عکس این نعمت است از بعضی لحاظ بالاتر است!!
امام می فرمایند: اگر فراموشی نبود؛ انسان هیچگاه از هیچ مصیبتی تسلی خاطر پیدا نمی کرد(همیشه بیاد آن مصیبت بود و آن را فراموش نمی کرد) همچنین بواسطه مشکلات و سختیهایی که گاهگاهی در زندگی اش پدید می آمد؛ از هیچ نعمتی در دنیا لذت نمی برد! ( زیرا حتی در شیرینی های زندگی هم؛ بخش تلخ زندگی از ذهنش پاک نشده بود و جلو چشمش بود و درنتیجه؛ بخش شیرین زندگی هم تلخ می شد!)سپس امام می فرمایند: خداوند حکیم حافظه و فراموشی را که دو نعمت متضاد هستند را در انسان قرار داد تا هر کدام در موقعیت خود به کمک و مدد انسان بیایند!در واقع حافظه؛ نعمت است از این لحاظ که برای حفظ معلومات کسب شده مفید است و فراموشی؛ نعمت است از این لحاظ که برای گذر از احساسات آدمی در لحظات سخت زندگی مفید است و ما نمی بایست به نیمه خالی لیوان نگاه کنیم که فراموشی؛ بخشی از دانستنیهای ما را نیز ممکن است حذف کند! بلکه باید از تا ثیر فو ق العاده آن در تعادل روان آدمی نیز آگاه باشیم!
سوال:علم بهتر است یا جهل؟!!
قطعا علم در ساختن امور دنیوی و امور اخروی مفید است!
علم در کشاورزی ؛ صنعت؛ پزشکی و تجارت به کمک انسان می آید و دنیای او را آباد می کند(امام نیز به این موارد به زبان قابل فهم در عصر خودشان اشاره می کنند!)
همچنین علم به ظرائف هستی قطعا انسان را بسوی خالق آن سوق می دهد و می تواند برای امور اخروی هم مفید باشد.
اما امام علیه اسلام جهل را نیز نعمت دیگر خدا می داند! یعنی اموری که انسان چون نمی داند بحال او مفید است!
مثلا جهل انسان از میزان عمرش از نعمتهای خداوند است ! انسان اگر علم داشت که چه زمانی میمیرد دو حالت داشت:
اول آنکه اگر عمرش کوتاه بود و این را می دانست ؛ زندگی برایش سخت و ناگوار می شد و پیوسته در غم آن بود که من عمری ندارم که در این دنیا تلاش کنم!
دوم آنکه اگر عمرش طولانی بود و اینرا می دانست؛ در لذات دنیا غرق می شد و به سمت عصیان وطغیان می رفت و با خودش می گفت: در آخر عمر؛ توبه خواهم کرد!
پس جهل انسان به مدت عمرش مفیدتر است از علم او به آن!!
یا مثال دیگرکه جهل مفیدتر است در مواردی ست که علم وآگاهی انسان؛ در توان و طاقت او نیست!مثلا اگر انسان از مکنونات قلبی دیگران نسبت به خودش آگاه بود( به طور ساده تر از آنچه که در درون دیگران درباره خودش می گذرد؛ اطلاع داشت!) می بایست ظرفیت بالایی داشته باشد تا بخاطر انتقادات پنهانی که نسبت به او دارند؛ رابطه عادی با آنها داشته باشد! و یا در مواردی که اسرار دیگران را می فهمید بطور مشابه...!
-----
خدایا ترا سپاس می گوییم که ما را از دوست داران صادق آل محمد (علیه اسلام) قرار داده ای!
خدایا ما را از پیروان حقیقی آن بزرگوار هم قرار بده!
سوال آزمون استخدامی :
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت . بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید . از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می گذرید . سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند ، یک پیرزن که در حال مرگ است . یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است . یک خانم یا آقا که در رویا هایتان خیال ازدواج با او را دارید . شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید . کدام را انتخاب خواهید کرد ؟ دلیل خود را شرح دهید .
قاعدتاً این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد :
پیرزن در حال مرگ است ، شما باید ابتدا او را نجات دهید . هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد .
شما باید پزشک را سوار کنید ، زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید جبران کنید . اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید .
شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید ، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید .
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند ، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد . او نوشته بود : سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را
به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویا هایم منتظر اتوبوس می مانیم.
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه…
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من ، حالا من.....
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
++ خب بفرمایید مشکلتونو؟!
== چند ماهیه که توی فشار شدیدی توی محل کارم قرار دارم! حتی یه لحظه هم جرات نمی کنم با رئیس شرکت تنها باشم! خیلی اذیت میشم!
++ چطور شد رفتین سر کار؟
==هم توی خونه حوصله ام سر می رفت! هم گفتم یه پولی بگیرم تا کمک خرجی برام باشه! البته خدائیش شوهرم راضی نبود من برم سر کار!
++ خب!
== هیچی دیگه! هر طوری بود شوهرم را راضی کردم و رفتم سر کار! مثل همه یه روزنامه برداشتم و به آگهی های استخدام منشی زنگ زدم!
++ خب!
== توی یه شرکت ساختمونی که چند تا مرد کار می کردن مشغول شدم ؛ سعی کردم همانطوری که وقت استخدام ازم خواسته بودن؛ با کارکنان و مشتریان روابط عمومی قوی داشته باشم!!
++ مثلا چطوری؟!
== مثلا اگه میوه یا خوراکی می بردم شرکت؛ به همه تعارف می کردم خصوصا رئیس شرکت را توی تعارف خیلی بهش اصرار می کردم! همیشه به بهونه های مختلف به اتاقش می رفتم و باهاش خوش و بش می کردم تا از کارم راضی باشه!
++ لابد آقای رئیس هم خیلی خوشحال بود!
== آره حتی توی ماههای اول کارم ؛ بهم پیشنهاد وام داد!
++ با خودتون نگفتید برای چی؟! شک نکردید؟
== نه! یعنی تا زمانی که از من خواست اضافه کار وایسم نه! البته قبلش هم بعضی از کاراش بودار بود!! از زندگی خصوصی اش می گفت! شوخی ها و حرفای نامناسبی می زد!
++خب
== هیچی!! وقتی منظور واقعی اش را از اضافه کار فهمیدم؛ زیر بار نرفتم ولی خیلی ترسیدم! جرات اینکه کاری هم بکنم نداشتم!!
++ چرا؟!
== تهدید کرد که آبروی منو میبره! قبلش دم گوش کارکنان شرکت پچ پچ کرده بود که فلانی منظورش از تعارف میوه و.. خوش و بش با من یه چیز دیگه اس!!!... در صورتیکه من فقط می خواستم رابطه صمیمی با همه خصوصا با رئیس داشته باشم تا از کارم راضی باشه!!
++ فکر نمی کنید رفتار خودتون اونو به طمع انداخته؟!
== آره اما الان چکار کنم؟
++ هیچی خیلی ساده اس! دیگه نرو سر کار!
== نمیشه!
++چرا؟!
== آخه شوهرم مخالفه!!
++ عجب! شما گفتید که همسرتون از اول با اشتغال شما مخالف بود؟!
== اولش آره! اما حالا میگه بد نیست یه پولی هم تو میگیری!! شرکت خوبی هم کار میکنی!! هنوز چند ماه نرفته بهت وام دادن!!!
++خب می تونی یه جوری که حساس نشه مسئله را براش توضیح بدی!
== اصلا! شوهرم آدم خیلی غیرتیه! میترسم کاری دست خودش بده!!
==========
نمی خوام همه مردای بی غیرتی را که دخترا و زنهای زیادی را با عبارت «روابط عمومی بالا» به چنگ میارند ؛ تبرئه کنم! بله حتما اونا را باید مجازات کرد!
اما می خوام همه زنهایی رو که با عبارت «روابط عمومی بالا» حد و مرز شرعی و عرفی رابطه با نامحرم را زیر پا می گذارند را هم مقصر دوم این ماجرا معرفی کنم!!
شجره ملعونه
شهید علیرضا مرادی شهادتت مبارک
بیانیه محکومیت اعدام شیخ مجاهد شهید نمر باقر النمر
محرمان محرم (روضه)
محرمان محرم (اشک)
محرمان محرم (سفیر غریب)
به مناسبت فاجعه ی خونین منا
حلیم بودیم برای حلیم خوردن
\گمنام چو مادر\
ماتریس متقارن ادبی
کاش نمازهایم نماز شود!!!
مدل کسب و کار الاغ مرده
اصلاحات انگلیسی
دربست بهارستان ...
[همه عناوین(492)]